سارا در حالی که رو به روی در شرکت جئون ایستاده بود ، به ساعتش نگاه کرد و با حرکت انگشتش به افرادش فهموند که باید وارد شرکت بشن.به محض ورودشون ، سارا عینک آفتاب مشکیش رو از چشم هاش در آورد و روی سرش تنظیم کرد. با چشم های آبیش در حال تجزیه تحلیل اون مکان بزرگ بود که چشمش به میز منشی افتاد.
با وقار همونطور که صدای پر قدرت پاشنه های کفشش توی سالن پر هیاهو میپیچید ، کنار میز منشی رفت. دست هاش رو روی میز گذاشت و کمی به جلو خم شد. با لهجه ی بریتیش غلیظش شروع به صحبت کرد.
-میتونم رئیس جئون رو ببینم؟
جونگ کوک قطعا اون قدری با برنامه بود که منشی ای انتخاب کنه که به زبان انگلیسی مسلط باشه.
-عام...میتونم اسمتون رو بدونم؟
سارا اول دو دل بود...که برای فامیلیش از فامیلی خودش استفاده کنه یا همسرش اما به سرعت با یادآوری اینکه برای چی اینجاست ، نیشخندی روی لب هاش نشوند.
-سارا هستم...سارا ویلیامز
منشی سری تکون داد و با برداشتن تلفن ، با دفتر جونگ کوک تماس گرفت.
جونگ کوک پس از اون تماس ، حس میکرد کل بدنش یخ زده. سارا ویلیامز؟ اومده بود که اونم مثل جئون سومین (مادر جونگ کوک) یه دردسری درست کنه؟ قطعا اتفاق های خوبی با اومدن سارا در پیش نبود اما جونگ کوک سعی کرد آرامششو حفظ کنه.
وقتی در اتاقش به آرومی زده شد ، با صدای رسایی "بفرمایید" گفت و اجازه ی ورد رو برای شخص پشت در صادر کرد. هرچند اصلا دلش نمیخواست این کارو انجام بده.
سارا در رو باز کرد و وارد اتاق جونگ کوک شد. جونگ کوک هم به خاطر احترامی که برای اون زن قائل بود ، ایستاد و با گردنش تعظیم کوتاهی کرد.
-سلام جونگ کوک! خوشحالم که دوباره میبینمت پسر خوشتیپ!
بعد چشمکی زد و ادامه داد.
-عجب تیپ و قیافه ای بهم زدی پسر! خیلی عوض شدی!
جونگ کوک لبخند کوچیکی زد.
+منم از دیدن دوباره تو خوشحالم خانم ویلیامز! و اینکه ممنونم..
سارا با نشستن روی صندلی ، پاهاش رو روی هم انداخت رو به چهره ی مردونه ی کسی که با هفت سال پیش هیچ شباهتی نداشت نگاه کرد.
+چیزی میل دارید بگم براتون بیارن؟
سارا لبخند آرومی زد.
-نه...متشکرم...برای یه مسئله ای اومدم پیشت. راستش کاری که خیلی وقت پیش میخواستم بکنم رو اومدم که انجامش بدم.
جونگ کوک یه تای ابروش رو بالا انداخت که سارا پوزخندی زد.
-اول که متوجه شدم پدرت و همسرم جفت همدیگه هستن ، خیلی عصبی شدم. ما هنوز چند سال بیشتر زندگی مشترک نداشتیم و من اون موقع عاشق همسرم بودم. اون هم عاشقم بود! اما با پیدا شدن جفتش ، رفته رفته علاقش نسبت بهم سرد شد و من تازه تونستم اون روی همسرم رو ملاقات کنم.
VOUS LISEZ
▪︎FORCED MARRIAGE▪︎
Fanfictionازدواج اجباری [Completed] ژانر : ازدواج اجباری-امگاورس-مافیایی-درام-امپرگ-رمنس-اسمات گاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : جنلیسا خلاصه داستان : تهیونگ با اعتماد به نفسی که عاشق پلاس بودن توی خیابونا و خوش گذرونیه و زور هیچکس بهش نمیرسه و جونگ کوک آروم و گ...