با دیدن مادرش که داشت به سمت اتاق شکنجه ی روحی و جسمیش حرکت میکرد ، سرجاش خشک شد.-اوما...میخوای چ...چیکار کنی؟
مادرش با عشوه جلو اومده. دست پسرشو گرفت و با شده به سمت جلو هلش داد.
-به تو ربطی نداره!
جونگ کوک با حالت زاری التماس کرد.
-اوما...الان همه هستن! لیسا ، جنی ، از همه مهمتر تهیونگ! توکه نمیخوای منو بزنی مگه نه؟
مادرش با زور ، پسرشو پرت کرد تو اتاق.
در رو پشت سرش قفل کرد. دیگه هیچ چیز نمیتونست مانعش بشه! نه بعد از اینکه اون پسر لعنتی ، میخواست جایگاهشو تو خونه خراب کنه!
-لباساتو در بیار!
جونگ کوک گریه اش گرفته بود.
-خواهش میکنم! فکر میکردم تموم شده!
مادرش جلو رفت.
-حرف تو کلت نمیره نه؟
با کشیدن پیراهن جونگ کوک ، اونو توی تنش پاره کرد.
-جسور شدی! رو حرف مادرت حرف میزنی!
جونگ کوک با چشمای اشکی از مادرش التماس کرد.
-میشه حداقل بدونم جرمم چیه؟
مادرش اولین شلاق رو روی پوست پسرش فرود آورد.
-توی هرزه...به خاطر اینکه از من انتقام بگیری داری به پدرت کمک میکنی نه؟
جونگ کوک چشماش گرد شد.
-چی؟ نه! مامان اون دوتا همو دوست دارن!
شلاق بعدی.
-دهنتو ببند هرزه ی کثافت!
شلاق بعدی.
شلاق بعدی.
شلاق بعدی.
با لگدی که توی پهلوش خورد ، از درد توی خودش جمع شد.
اشکاش روی صورتش روونه شده بود.
-تو هیچ میدونی چیکار کردی؟ با اشتباهات متعددت باعث شده که کتکت بزنم و با هر باری که کتکت میزدم بیشتر از چشم پدرت میوفتادم! حالا اون داره میره دنبال جفت هرزش!
کلمه ی جفت هرزه ش رو جیغ کشید و باعث شد جونگ کوک با شدت دستاشو سوی گوشاش بذاره.
شلاقی که مادرش انتخاب کرده بود بشدت کلفت بود و با همون ده تا ضربه ، بدنش کبود و بعضی جاهاش خونی شده بود.
تنگی نفسی که چند ماهی سراغش نیومده بود ، دوباره شروع شده بود و بیشتر از قبل توی ریه هاش پخش میشد.
شلاق ها ، کتک ها ، و لگد های دردناک مادرش توی بدنش فرود میومدن و باعث میشدن جونگ کوک دلش بخواد فریاد بکشه.
YOU ARE READING
▪︎FORCED MARRIAGE▪︎
Fanfictionازدواج اجباری [Completed] ژانر : ازدواج اجباری-امگاورس-مافیایی-درام-امپرگ-رمنس-اسمات گاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : جنلیسا خلاصه داستان : تهیونگ با اعتماد به نفسی که عاشق پلاس بودن توی خیابونا و خوش گذرونیه و زور هیچکس بهش نمیرسه و جونگ کوک آروم و گ...