P.20 (Biggest Pain)

2.7K 363 13
                                    


با دیدن مادرش که داشت به سمت اتاق شکنجه ی روحی و جسمیش حرکت میکرد ، سرجاش خشک شد.

-اوما...میخوای چ...چیکار کنی؟

مادرش با عشوه جلو اومده. دست پسرشو گرفت و با شده به سمت جلو هلش داد.

-به تو ربطی نداره!

جونگ کوک با حالت زاری التماس کرد.

-اوما...الان همه هستن! لیسا ، جنی ، از همه مهمتر تهیونگ! توکه نمیخوای منو بزنی مگه نه؟

مادرش با زور ، پسرشو پرت کرد تو اتاق.

در رو پشت سرش قفل کرد. دیگه هیچ چیز نمیتونست مانعش بشه! نه بعد از اینکه اون پسر لعنتی ، میخواست جایگاهشو تو خونه خراب کنه!

-لباساتو در بیار!

جونگ کوک گریه اش گرفته بود.

-خواهش میکنم! فکر میکردم تموم شده!

مادرش جلو رفت.

-حرف تو کلت نمیره نه؟

با کشیدن پیراهن جونگ کوک ، اونو توی تنش پاره کرد.

-جسور شدی! رو حرف مادرت حرف میزنی!

جونگ کوک با چشمای اشکی از مادرش التماس کرد.

-میشه حداقل بدونم جرمم چیه؟

مادرش اولین شلاق رو روی پوست پسرش فرود آورد.

-توی هرزه...به خاطر اینکه از من انتقام بگیری داری به پدرت کمک میکنی نه؟

جونگ کوک چشماش گرد شد.

-چی؟ نه! مامان اون دوتا همو دوست دارن!

شلاق بعدی.

-دهنتو ببند هرزه ی کثافت!

شلاق بعدی.

شلاق بعدی.

شلاق بعدی.

با لگدی که توی پهلوش خورد ، از درد توی خودش جمع شد.

اشکاش روی صورتش روونه شده بود.

-تو هیچ میدونی چیکار کردی؟ با اشتباهات متعددت باعث شده که کتکت بزنم و با هر باری که کتکت میزدم بیشتر از چشم پدرت میوفتادم! حالا اون داره میره دنبال جفت هرزش!

کلمه ی جفت هرزه ش رو جیغ کشید و باعث شد جونگ کوک با شدت دستاشو سوی گوشاش بذاره.

شلاقی که مادرش انتخاب کرده بود بشدت کلفت بود و با همون ده تا ضربه ، بدنش کبود و بعضی جاهاش خونی شده بود.

تنگی نفسی که چند ماهی سراغش نیومده بود ، دوباره شروع شده بود و بیشتر از قبل توی ریه هاش پخش میشد.

شلاق ها ، کتک ها ، و لگد های دردناک مادرش توی بدنش فرود میومدن و باعث میشدن جونگ کوک دلش بخواد فریاد بکشه.

▪︎FORCED MARRIAGE▪︎Where stories live. Discover now