پنج روز از زندگی مشترکش با تهیونگ گذشته و بود و اون الان اینجا بود.
جونگ کوک زیر دوش نشسته بود...محل آرامشش!
دوش گرفتن براش از تراپی هم بهتر بود.اما با این حال ، افکارش دور مغزش میچرخیدن و نمیزاشتن لذت کافی رو از برخورد آب با پوستش ببره.
خسته بود...از اینکه هر کی هر جور که دلش میخواست باهاش رفتار میکرد ، از اینکه مادرش کتکش میزد ، از اینکه تهیونگ اونو یه آلفای بی عرضه میدید...نمیخواست! دیگه صبرش تموم شده بود!
دیگه اهمیتی نداشت که دیگران راجبش چی فکر میکنن...بی رحمه؟ سنگدله؟ عوضیه؟
هر چی که باشه ، بهتر از بزدل و بی بخاره!دیگه نمیخواست از مادرش کتک بخوره و دیگه نمیخواست که مردم اونو یه امگای آلفا نما ببینن.
از این به بعد قرار بود یه جونگ کوک جدید متولد بشه...همونطور که مادرش میخواست!
.
.
.
.
.
.
.
.
.تهیونگ از خواب بیدار شد و خمیازه ای کشید. از تختش پایین اومد و به سرویس اتاقش رفت.
صورتش و شست و مسواک زد. (بعد از اینکه کلی نق زد که چرا باید مسواک بزنه!)توی حال رفت تا صبحانه بخوره. جونگ کوک هر روز صبح ، براش صبحانه درست میکرد و بعد میرفت شرکت. اما امروز...؟
_صبحانه م کو؟!
با نگاه حرصی به میز نگاه کرد. پاهاش و زمین کوبید و نق زد.
_من گشنمه!!!
با کلی نق و نوق و بی حوصلگی در یخچالو باز کرد و نون تست و نوتلای عزیزشو برداشت.
با حرص ، نوتلاشو مالید به تستش اما انقد محکم مالید که وسط نون تستش سوراخ شد.
تهیونگ جیغی کشید و نزدیک بود گریه کنه.
چون ته همیشه نزدیک ظهر بیدار میشد ، نیم ساعت بعد از بیدار شدنش ، جونگ کوک میومد خونه.
گ رو
همون لحظه جومگ کوک در خونه رو باز کرد و اومد تو.اما با تهیونگی مواجه شد که موهاش شبیه لونه پرنده شده و با چشمای اشکی سر میز صبحانه نشسته.
نزدیک بود خندش بگیره ولی جدیتشو حفظ کرد.
+چیشده امگا؟
تهیونگ با امگا گفتن جونگ کوک بیشتر حرصی شد و اخم کرد.
هر چند اون اخم به شدت کیوت ترش کرده بود!
_جئون جونگ کوک! چرا برام صبحانه آماده نکردی؟!
بعد لباشو جلو انداخت و با چشمای اشکیش به جونگ کوک نگاه کرد.
جونگ کوک خم شد و نوتلای گوشه ی دهن تهیونگ رو با شصتش پاک کرد.
که تهیونگ عملا تا مرض سکته رفت.صداشو همونطور که سال ها تمرین کرده بود ، بم کرد و با چشم هاش به تهیونگ نگاه کرد.
+امگا کوچولو! همین یه کار ساده رو نمیتونی انجام بدی؟ بعدا باید برای هم خودت هم توله هامون صبحانه آماده کنی پس از الان تمرین کن!
CZYTASZ
▪︎FORCED MARRIAGE▪︎
Fanfictionازدواج اجباری [Completed] ژانر : ازدواج اجباری-امگاورس-مافیایی-درام-امپرگ-رمنس-اسمات گاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : جنلیسا خلاصه داستان : تهیونگ با اعتماد به نفسی که عاشق پلاس بودن توی خیابونا و خوش گذرونیه و زور هیچکس بهش نمیرسه و جونگ کوک آروم و گ...