P.12 (Change)

3.3K 468 49
                                    


پنج روز از زندگی مشترکش با تهیونگ گذشته و بود و اون الان اینجا بود.
جونگ کوک زیر دوش نشسته بود...محل آرامشش!
دوش گرفتن براش از تراپی هم بهتر بود.

اما با این حال ، افکارش دور مغزش میچرخیدن و نمیزاشتن لذت کافی رو از برخورد آب با پوستش ببره.

خسته بود...از اینکه هر کی هر جور که دلش میخواست باهاش رفتار میکرد ، از اینکه مادرش کتکش میزد ، از اینکه تهیونگ اونو یه آلفای بی عرضه میدید...نمیخواست! دیگه صبرش تموم شده بود!

دیگه اهمیتی نداشت که دیگران راجبش چی فکر میکنن...بی رحمه؟ سنگدله؟ عوضیه؟
هر چی که باشه‌ ، بهتر از بزدل و بی بخاره!

دیگه نمیخواست از مادرش کتک بخوره و دیگه نمیخواست که مردم اونو یه امگای آلفا نما ببینن.

از این به بعد قرار بود یه جونگ کوک جدید متولد بشه...همونطور که مادرش میخواست!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

تهیونگ از خواب بیدار شد و خمیازه ای کشید. از تختش پایین اومد و به سرویس اتاقش رفت.
صورتش و شست و مسواک زد. (بعد از اینکه کلی نق زد که چرا باید مسواک بزنه!)

توی حال رفت تا صبحانه بخوره. جونگ کوک هر روز صبح ، براش صبحانه درست میکرد و بعد میرفت شرکت. اما امروز...؟

_صبحانه م کو؟!

با نگاه حرصی به میز نگاه کرد. پاهاش و زمین کوبید و نق زد.

_من گشنمه!!!

با کلی نق و نوق و بی حوصلگی در یخچالو باز کرد و نون تست و نوتلای عزیزشو برداشت.

با حرص ، نوتلاشو مالید به تستش اما انقد محکم مالید که وسط نون تستش سوراخ شد.

تهیونگ جیغی کشید و نزدیک بود گریه کنه.

چون ته همیشه نزدیک ظهر بیدار میشد ، نیم ساعت بعد از بیدار شدنش ، جونگ  کوک میومد خونه.
گ رو
همون لحظه جومگ کوک در خونه رو باز کرد و اومد تو.

اما با تهیونگی مواجه شد که موهاش شبیه لونه پرنده شده و با چشمای اشکی سر میز صبحانه نشسته.

نزدیک بود خندش بگیره ولی جدیتشو حفظ کرد.

+چیشده امگا؟

تهیونگ با امگا گفتن جونگ کوک بیشتر حرصی شد و اخم کرد.

هر چند اون اخم به شدت کیوت ترش کرده بود!

_جئون جونگ کوک! چرا برام صبحانه آماده نکردی؟!

بعد لباشو جلو انداخت و با چشمای اشکیش به جونگ کوک نگاه کرد.

جونگ کوک خم شد و نوتلای گوشه ی دهن تهیونگ رو با شصتش پاک کرد.
که تهیونگ عملا تا مرض سکته رفت.

صداشو همونطور که سال ها تمرین کرده بود ، بم کرد و با چشم هاش به تهیونگ نگاه کرد.

+امگا کوچولو! همین یه کار ساده رو نمیتونی انجام بدی؟ بعدا باید برای هم خودت هم توله هامون صبحانه آماده کنی پس از الان تمرین کن!

▪︎FORCED MARRIAGE▪︎Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz