تصمیم گرفتن

668 100 74
                                    


.
دینگ

هنوز توی فکر خودش غرق بود که با شنیدن صدای توقف آسانسور به خودش اومد. با قدمایی سست به سمت اتاقش حرکت میکرد و حرفای چند دقیقه پیش تو ذهنش میچرخید.

"من از زندگی تو و جیمین میرم"

"فقط برای یک ماه، جین"

"یک ماه بهتره یا یک سال"

"خوب فکر کن"

نفهمید کی به اتاقش رسید حتی نفهمید چجوری لباساشو در اورد. نمیدونست چیکار کنه و همین گیجش میکرد. جونگ کوک داشت راحت باهاش بازی میکرد و اون مثل احمقا نمیتونست کاری کنه. از اینکه مجبور بود به خاطر دوستاش تن به خواسته اون پسره عوضی بده از خودش متنفر بود. ولی چاره ای نداشت. جیمین تازه  داشت حالش بهتر میشد نمیخواست دوباره کابوساش و خودزنی هاش برگرده، هوسوک رو هم دوست نداشت از دنیای شاد و قشنگش بیرون بکشه و تو لجن فرو ببرش..

پس تنها یه راه میموند براش

+تصمیم گرفتی؟!

با صدای جیمین درست توی نزدیکیش از ترس تو جاش پرید. اون قدر حواسش پرت بود که اصلا متوجه جیمینی که ده دقیقه بود که بهش زل میزد، نشده بود.صورتش سرخ بود و رگ های پیشونیش بیرون زده بود. تو چشماش درد بود و نگرانی و...عصبانیت؟!

چشماش از تعجب گرد شد اروم نزدیکش شد.

_چیزی شده؟! چرا تو..

جیمین با حرص پوزخندی زد و روشو از جین گرفت.

چرا اینطوری میکرد؟!

_چیشده جیمین؟! به من نگاه کن!

هنوزم بهش نگاه نمیکرد. نمیخواست

+چرا جین؟!

_چی چرا؟! بهت میگم بهم نگاه..

+قراره بری، درست نمیگم؟!

پلکاش پرید. جیمین از کحا میدونست که اون با جونگ کوک چه قراری گذاشته؟! آب دهنش رو قورت داد و با استرس دستشو رو شونه جیمین گذاشت.

_جی.. جیمین

قبل از اینکه حرفش تموم بشه جیمین برگشت و خودشو تو اغوشش انداخت.

+ل.. لطفا! نرو جین.. مم.. منو تنها نزار.. من تازه داره حالم خوب میشه.. تو بری.. تو بری معلوم نی چی سر جیمینیت میاد.. تو مگه بهم قول ندادی میمونی.. ها؟! مگه قول ندادی بی انصاف؟!

اشک هاش از رو گونه های سفیدش رو پیرهن جین میریختن و اون هیچ تلاشی برای پاک کردنشون نمیکرد.

ضعیف جلوه میکرد؟! مهم نبود..

عین این پسر بچه های کوچولوی کنه به نظر میرسید؟! بازم مهم نبود..

نمیخواست جینو از دست بده..

جینیو که تازه فهمیده بود دوسش داره..

BE MY REMEDY [KOOKJIN] Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin