تماس رو قبول کرد و بدون توجه به این که چه کسی پشت خط بوده شروع به حرف زدن.
- الان نمیتونم حرف بزنماما با شنیدن صدای مضطربی که از پشت خط شنیده میشد از جیمین فاصله گرفت. کمی عقب تر رفت و با دقت بیشتری گوش داد. این کار توجه جیمین رو هم به خودش جلب میکرد.
- ته یانگ ؟!
تو بودی که هی زنگ میزدی ؟
- تهیونگ کجایی .. ؟ اصلا معلومه کجایی چرا جواب زنگهام و نمیدی ها ..
- حالت خوبه ؟ ببخشید من ..نیم نگاهی به جیمین انداخت و بعد هم نگاهش رو از پسر برداشت.
- من پیش جیمین بودم فقط .. حواسم نبود. تو کجایی چرا این همه بهم زنگ زدی ؟کمی مکث کرد. وقتی جوابی از دختر نشنید دوباره پرسید:
- با توام دختر ازت پرسیدن چی شده که ده بار زنگ زدی؟!جیمین که نگران میشد به تهیونگ نزدیک شد و سعی کرد صدای ته یانگ رو از پشت خط بشنوه.
- اون برگشته ..لب پایینش رو گزید و نفس عمیقی کشید.
- اون ..منظورت .. داری از چی حرف میزنی ؟
- تهیونگ فقط برگرد اینجا باشه ؟
- تو کجایی ؟
چرا برگشتی خونه مگه بهت نگفته بودم صبر کن تا بیام دنبالت ؟- خودش ازم خواست برگردم .. ازم خواست به تو هم بگم که بیای ببینیش اما تو به زنگهام جواب نمیدادی ... حالا میشه لطفا سریع تر برگردی خونه؟
تموم بدنم داره میلرزه خواهش میکنم- اون زن چی .. اونم اونجاست ؟
- تهیونگ خواهش میکنم بیا.تماس رو قطع کرد. پسر که شکه شده بود تنها به گوشی خیره شد و بعد هم مضطرب اون رو داخل جیبش گذاشت. دستی به موهاش کشید. کلافه بود و جیمین این کلافگی رو به خوبی تشخیص میداد.
- اروم باش ته اتفاقی نمیفته. بهتره بری و تنهاش نذاری خب؟اب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو سمت جیمین برگردوند.
- چرا برگشته قرار بود دیگه برگرده...
اینجا چی کار میکنه جیمین ؟
- نمیدونم اما هر چی که باشه اون پدرته. وقتی خواسته ببینتت حتما یه دلیلی داره
- از اخرین باری که رفته حتی یک بار نه به من نه به ته یانگ زنگی نزده.. بعد از اخرین آبروریزی .. نباید به کره برمیگشت. اگه همه دیده باشنش چی ؟- هی هی اروم باش. اون ازتون جدا شده. هر رفتاری که از خودش نشون میده بهتون ربطی نداره. این شما نیستید که باید مسئولیتش و قبول کنید این و هر بار بهت گفتم.
- من .. نمیخوام ببینمش جیمیندستهاش رو قاب صورت پسر کرد و مجبورش کرد تا تو چشمهاش زل بزنه پ.
- به من خوب گوش کن تهیونگ خواهرت اونجا تنهاست. صداش و نشنیدی ؟
من حتی از این فاصله هم میتونستم لرزش توی صدای اون دختر بیچاره رو حس کنم !
تو چه طور نمیفهمی که الان چه قدر بهت نیاز داره ؟- حق نداشت به ته یانگ زنگ بزنه
- البته که حق داشت !
اون پدرشه تهیونگ. پدر تو هم هست. این که ادم بی مسئولیی باشه دلیلی بر ای نمیشه که بخوای پدر بودنش و انکار کنی.
YOU ARE READING
But He Tastes Like Love ||vmin
Fanfictionپایان یافته 🪧 • fic : but he tastes like love • couple : vmin • fluf/romance (smut)/slice of life هیچی فقط اون مزهی عشق میده! برای آشنایی با داستان ها "حرف دل" رو بخونید 🖤