31. the moon, the sea

539 103 72
                                    

- هیو ؟ لیسا ؟
به ساحل نزدیک شد در حالی که غروب افتاب رو تماشا میکرد.
هر دو دختر رو دید که ظاهرا تازه دوش گرفته بودن و خسته از روز گرمی که زیر افتاب سپری شده بود برای تماشای غروب دوباره به ساحل برمیگشتن.
دوربینش رو از کیف بیرون اورد و از همین فاصه چند عکس تازه به عکس هایی که از صبح تا حالا گرفته بود اضافه کرد.
نگاهی به عکسهایی که گرفته بود انداخت و لبخند رضایت روی صورتش نشست.
با همون لبخند سمت دختر ها برگشت.
روی شن های ساحل نشست و منتظر موند تا بهش نزدیکتر بشن.

- رز؟ چرا نیومدی داخل؟
پسرا دارن برای شام چیزای خوبی درست میکنن.
تا جایی که یادم میاد هوسوک تاکید داشت که تو تندش و بیشتر دوست داری!

با یاداوری هوسوک و تاکیدش بر علاقه ی رزی به غذاهای تند، هر سه به خنده افتادن.

- بیاید بشینید . نمیخواید که دیدن غروب و از دست بدید؟

لیسا خودش رو روی زمین انداخت و سرش رو روی شونه ی دختر گذاشت.
- البته که نمیخوایم
اما من خیلی خستم
نه دیشب خوابیدم نه امروز

رزی معترض پرسید:
- حالا مجبوری تموم روز راجع به این که دیشب چه غلطی کردی حرف بزنی؟!

لیسا سرش رو از روی شونه ی دختر برداشت و خودش هم مترض جواب داد:
- شاید تو هم باید یکم شُل بگیری و راجع بهش حرف بزنی!
اون هوسوکه لعنتی!

هیورین خندید و سر تاسف تکون داد.
- نه به این که تا حالا هیچ کوفتی نداشتین،  نه به این که حالا با هم سرش دعوا میکنین!
نمیشه فقط خوش باشیم ؟

بعد از دقایقی که باخیره شدن به غروب افتاب میگذشت رزی به حرف اومد:
- هوسوک ازم خواست باهاش برم به امریکا.

هر دو دختر تنها ساکت به حرف هاش گوش میکردن.
- بهم گفت یه سفر کوتاه چند روزه ی کاری داره و میتونم از این فرصت استفاده کنم تا ببینم میتونم اونجا دووم بیارم یا نه.

- و پدرت ؟
- راستش و بخوای.. دیگه برام مهم نیست.

- پس این یعنی که میخوای باهاش بری؟
- البته باید با پدر صحبت کنم ..
باید قانعش کنم اما حتی اگر مخالفت کنه،
این زندگی منه درسته؟

هیورین لبخند زد.
- درسته.

لیسا پرسید:
- و باید باور کنم که جانگ هوسوک باهات صحبت کرده و تونسته قانعت کنه که با هم برید مسافرت؟
هاه خدای من دیگه هرچی که تو زندگیم ندیده بودم و دیدیم!

رزی و هیورین هر دو به خنده افتادن.
رزی تایید کرد.
-  درسته. خودمم فکر میکنم دیگه هر چیزی که ندیده بودم و دیدیم ..
عجیبه اما میخوام این کار و انجام بدم.

هیورین نزدیک تر شد و موهای دختر رو مرتب کرد.
- حتی اگه از همه ش پشیمون بشی .. این تجربه ها ارزشش و دارن رز.
ممطئن باش.
- ممنوم هیو ..
اما اگه از پسش بر نیام..

But He Tastes Like Love  ||vminUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum