وارد اتاق که شد رزی رو پیچیده در پتو روی تخت خودش پیدا کرد. دختر دیگه چیزی رو بالا نمی اورد اما هنوز هم کمی رنگ پریده به نظر میرسید. زیر چشمی نگاهی انداخت. متوجه شد که پلکهای دختر روی هم افتادن، کمی نزدیک تر شد تا با دقت بیشتری ببینه.
- رز ؟ بهتری ؟دختر چشمهاش رو باز کرد و با دیدن هوسوک متوجه شد که برای دقایقی خوابش برده بود. پتو رو جا به جا کرد و سر تکون داد.
- خوبم ممنون
- چیزی لازم نداری برات بیارم ؟ابرو بالا انداخت و متعجب به هوسوک نگاه کرد.
- ممنونم !هوسوک که خیالش راحت میشد، به سمت تخت خودش رفت و بدنِ مستش رو روش انداخت در حالی که هنوز هم چشمهای رزی روش زوم بودن.
- مثل این که واقعا وقتی مست میشی اروم تر میشی !هوسوک خندید و چشمهاش رو بست. اروم پرسید:
- این کجاش بده ؟
- بد نیست ولی عجیبه قبول کن. من تا حالا جانگ هوسوک و اینجوری اروم ندیده بودم.- تو که میدونستی حالت بد میشه چرا ادامه دادی ؟
کافی بود بهمون بگی که نمیتونی بیش از انداره تکیلا بخوری.
- مشکلی نیست.. فقط لیسا خیلی براش ذوق داشت.کمی پلک هاش رو از هم فاصله داد و به سختی چشم به مو بلوندی دوخت که دوباره خودش رو تو پتو جمع کرده بود و زانوهاش رو بین بازوهاش گرفته بود.
- به خاطر لیسا خودت و به این روز انداختی ؟
- من فقط دلم نمیخواست برنامه ی ماهرانش برای زدن مخ جکسون به هم بریزه.رزی گفت و ریز خندید.
گوشه ی لب هوسوک هم به ارومی بالا رفت.
- پس تو از اینایی هستی که خودت و واس دوستاشون به آب و اتیش میزنندختر سرش رو برگردوند و حالا دیگه هوسوک چشمهاش رو بسته بود. ابرویی بالا انداخت پرسید:
- مگه خودت ازونایی نیستی که وقتی دوستت با مامانش دعواش میشه واسش ویلا خالی میکنی ؟اما جوابی به گوشش نرسید چون هوسوک حالا کاملا خواب بود. خودش هم پتو رو مرتب کرد و بالاخره دراز کشید. چشمهاش رو، رو به پسری که تا به حال انقدر اروم ندیده بودش بسته شدن.
***
به راهرو که رسید هنوز هم میتونست صداهایی رو از دو اتاق کناری بشنوه. از مقابل اتاق هوسوک و رزی که رد شد تقریبا مطمئن بود که هردوشون به خواب رفتن چرا که امکان نداشت اگر بیدار بودن سر و صدایی از اتاقی که هوسوک داخلش هست بیرون نیاد !
خندید.
به اتاق دوم که نزدیک شد سر و گوشی به اب داد.
لیسا هم تو تختش خواب بود. البته خوابیدن اون دختر بیشتر به بیهوشی شباهت داشت اما باز از این که راحت خوابیده بود خوشحال بود چرا که این نشون میداد رزی خیلی زود به وضع عادی برگشته.در اتاقی که تا نیمه باز مونده بود رو به ارومی بست. نگاهی به اتاق اخر انداخت که اتاق جیمین و هیورین بود. دختر رو دیده بود که تقریبا نیم ساعت پیش از کلبه بیرون زده تا همراه با جکسون روی ایوون کمی خوش بگذرونن. مطمئن بود که اون دو نفر امشب دیرتر از باقی به خواب میرن. هیورین همیشه بعد از الکل پر حرف تر از همیشه میشد و با توجه به این که تصمیم داشت تمرینات بدنسازیش رو تحت نظر جکسون شروع کنه، حتما حرف های زیادی برای گفتن داشتن.
ESTÁS LEYENDO
But He Tastes Like Love ||vmin
Fanficپایان یافته 🪧 • fic : but he tastes like love • couple : vmin • fluf/romance (smut)/slice of life هیچی فقط اون مزهی عشق میده! برای آشنایی با داستان ها "حرف دل" رو بخونید 🖤