- نمیفهمم منظورت چیه ..
- اومدم راجع به خودت حرف بزنیم.به تکیه گاه صندلی تکیه داد و پاهاش رو روی هم گزاشت.
- راجع به من ؟
- اوهوم.
- خب ... باشه !
راجع به چی ؟- موسیقی
خودت
مامان بابا
رفتن
و اون چیزی که فکرت و مشغول کرده.نگاهی به تهیونگ انداخت و گیتار رو روی زمین گزاشت. ازجا بلند شد و سمت اشپزخونه رفت تا دو لیوان ککتل اماده کنه.
- ککتل نه هوسوک
یه چیزی بیار که مستت کنه.با یاداوری اخرین باری که مست شده بود پلک هاش رو به هم فشرد و یک شیشه تکیلا انتخاب کرد
دو شات هم برداشت و سمت تهیونگ اومد.
- من دلم نمیخواد امشب زیاد مست باشم ..
ممکنه پدر برگرده خونه ..
- خب باشه پس منم کم مینوشم.کمی برای خودش ریخت و یک شات هم برای هوسوک . ا ون رو مقابل پسر گذاشت و بهش خیره شد .
- کیم تهیونگ داری من و میترسونی. رک و راست بگو چی شده خب ؟
- بعد از تولد اتفاقی افتاده ؟
یا توی تولد یا قبلش ؟
- نه .. چیزی نشده !
تولد عالی بود. همه چیز خوب بود- خوبه. از جک چه خبر ؟
این مدت ندیدمش.
- خودمم ندیدمش. فکر کنم اگه از لیسا در موردش بپرسی بیشتر اطلاعات داشته باشه .
- بعید میدونم. فکر نمیکنم هم و دیده باشن .
لیسا اگه باهاش حرف زده بود تا الان به همون گفته بود. اون دقیقا تو این چیز برخلاف رزیه.با شنیدن اسم رزی کمی از الکل توی گلوش موند و به سرفه افتاد.
- هی اروم ..
- چیزی نیست خوبم.شات رو روی میز رها کرد و دست به موهاش کشید.
- گفتی رزی ..
از اون خبری نداری ؟تهیونگ هم شات خالیش رو به روی میز برگردند و سر تکون داد.
- چند روزی میشه که ندیدمش. اخه من و ته یانگ دیگ از عمارت خودمون دور شدیم میدونی که.
داریم تو عمارت جدید خودم زندگی میکنیم.
شاید قبلا یاد میدیدمش اما الان دیگه نه.- پدرش چجور ادمیه ؟
پدرش ؟
چی شد یهو راجع به اون کنجکاو شدی ؟
- همینجوری. تا حالا درموردش حرفی نزده
- خب وقتی بچه تر بودیم زیاد میدیدمش
ما با هم بازی یکردی و اون مرد ..یه وقتایی دیده میشد- مرد خشنی بود ؟
- ادم نرمالی بود. فکر میکنم دعواهای خونه ی اونا از مال ما کمتر بود. ولی اونقدرم مهربون نبود که بهش لقب فرشته بدم.
- با رزی خوب بود ؟
- امشب داری همش از اون حرف میزنی چیزی شده ؟
- خب لیسا دنبالش میگشت منم زنگ زدم بهش اما برنداشت ..- نگرانیمون رفع شده. فقط حالش خوب نبود. میدونی که با لیسا بحثش شده بود. اون دوتا همیشه همینجوری ان. پیش یکیشون نمیتونی از اون یکی بد بگی اما هر دوشون هر چی که بخوان به هم میگن.
در هر حال الان حالشون خوبههوسوک لبخند ارومی زد و این لبخند توجه تهیونگ رو به خودش جلب میکرد.
- خوبه که حالشون خوبه ..
YOU ARE READING
But He Tastes Like Love ||vmin
Fanfictionپایان یافته 🪧 • fic : but he tastes like love • couple : vmin • fluf/romance (smut)/slice of life هیچی فقط اون مزهی عشق میده! برای آشنایی با داستان ها "حرف دل" رو بخونید 🖤