Part 10

36 14 4
                                    

اون شب با وجود همه اتفاقاتش گذشت و میو صبح روز بعد برای کار از خونه خارج شد.

فکر میکرد با وجود شب گذشته و ارتباط نزدیکی که با گالف برقرار کرده، روح سرگردان خونه دیگه کمتر اذیت می‌کنه.

اون روح با ملایمت کلبه جنگلیش رو بهش نشون داده بود البته اگه بسته شدن در، حمله به گردن و نزدیک بودنش به خفگی رو نادیده بگیره میتونست نتیجه بگیره که گالف حالش خوبه!

کارهای اداره رو با لبخند رضایت از آشنایی و دوست شدن با دوست جدیدش انجام میداد و تو فکرش این بود که باید به مادر و خواهرش تعریف کنه که یه رفیق عجیب مثل یه روح پیدا کرده البته شاید بهش میخندیدند چون رفاقت یه روح شرور با یه انسان واقعا خارج از ذهنیت بود!

به محض تموم شدن کارش از اداره تا خونه رو تاکسی گرفت و سمت خونه رفت.

با رسیدن به خونه، شاد و خندون از حیاط سرسبز خونه که پر بود از صدای پرنده ها و پوشیده از چمنِ تازه گذشت که یهو چشمش به سگ سفید رنگی افتاد که زیر درخت بزرگ و کهنسال حیاط خوابیده بود.

لبخندی زد و کلید رو انداخت.

دیروز هم موقع اسباب کشی یا حتی نیمه شب موقع خروج از خونه، اونو دیده بود پس اگه یه روز اون حیوون بی سر پناه رو می آورد خونه خیلی خوب می شد.

با باز شدن در با صدای بلند گالف رو صدا زد تا روزش رو با واکنش های جالب گالف ادامه بده.

میو : گالف؟! سلام...من برگشتم خونه...

ولی هیچ واکنشی از وسایل خونه که تنها راه ارتباطی گالف با میو بود، ندید.

تعجب کرد ولی سعی کرد با آرامش لباسهاش رو عوض کنه، دیگه باید سر و کله گالف پیدا میشد.

لباسهاش رو عوض کرد و از آشپزخونه میوه برداشت، پوست کند و تو ظرف ریخت تا تو حیاط با اون هوای عالی بخوره.

ظرف رو برداشت و به حیاط برگشت.

اون سگ همچنان زیر درخت خوابیده بود و میو اول روی پله های ورودی خونه نشست و چند تا میوه خورد ولی نگاه خیره سگ به یه نقطه که طولانی شد، باعث شد از تعجب بلند شه و سمت سگ بره.

سگ حتی با وجود نشستن میو کنارش، نگاهش رو برنداشت و همین باعث شد میو متوجه عجیب بودن اوضاع شه.

دستی روی سر و گوش سگ کشید و صداش زد : هی پسر؟ خوبی؟

و همون موقع چمن های روبروش به حالت خاصی در اومد.

چشمهاش رو تنگ کرد.

انگار چیزی با چمن ها نوشته میشد.

چند باری متنی روی چمن ها نوشته شد و میو با تلاش زیاد تونست متن رو بخونه.

« اون یه دختره نه یه پسر! »

میو خوشحال از وجود گالف کنارش، لبخندی زد و پرسید : اینجا بودی گالف؟ اومدم خونه دیدم نیستی...از کجا میدونی این سگ ماده است؟

دوباره چمن ها حرکت کرد و میو جمله ی « چون سگ من بوده » رو تونست بخونه.

حرکت چمن ها قطع شد و سگ بلند شد و به قسمت دیگه حیاط رفت.

با بلند شدن سگ، میو تونست سنگ خاصی رو زیرش ببینه.

چمن های بلند شده رو با دست کنار زد و با سنگی روبرو شد که روش حکاکی شده بود :

گالف کاناوات
1994_2016

اون سنگ قبر گالف بود که سگش هر روز کنارش می نشست!

Plaque 17 ( پلاک ۱۷ )Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt