Part 16

23 14 2
                                    

√ این پارت، صحنه دلخراش دارد√


خیره به تابلو وسط راهرو ایستاده بود و تو سرش افکار مختلفی در گردش بود.

با شنیدن صدایی درست بغل گوشش از ترس پرید و با ضربان بالای قلبش، به عقب برگشت.

پیرمرد تو نزدیکترین فاصله با یه لبخند ترسناک بهش خیره شده بود و میو از ترس اینکه هیرو بهش شک کرده، نزدیک بود از ترس قالب تهی کنه.

مدام حرفهای گالف تو ذهنش مرور میشد.اون نباید از گذشته و اتفاقاتی که تو خونه همسایه افتاده بود، چیزی بروز میداد وگرنه خودش هم به سرنوشت گالف دچار میشد و راز خونه پلاک ۱۷ برای همیشه بسته میموند.

هیرو با چشمهای تنگ پرسید: مگه نمیخواستی بری دستشویی ؟

میو ترسیده سعی کرد خودش رو آروم کنه و دلیلی بتراشه: بله میخواستم برم ولی این تابلو... ببخشید خانواده تون هستند؟

هیرو : چرا میپرسی؟

میو : عام... همینجوری...یهو دلم برای خانواده ام تنگ شد...با دیدن این عکس یهو یادشون افتادم...

هیرو : آهان...بله خانواده ام هستند...

میو سری تکون داد و بلافاصله بی هیچ حرفی سمت سرویس بهداشتی رفت و در رو محکم بست.

اون پیرمرد از گالف به عنوان خانواده اش اسم برده برد و حالا کنجکاوی میو هزار برابر بیشتر شده بود.

آب رو الکی باز کرد تا وقت بگذره و چند دقیقه بعد از دستشویی بیرون اومد.

هیرو به آشپزخونه برگشته بود و انگار سرگرم درست کردن غذا بود پس آروم و بی سروصدا سمت اتاقهای دیگه رفت‌.

اتاق اول، اتاق ساده ای بود که حکم اتاق انبار رو داشت و اتاق دوم، اتاق ساده تری برای خواب بود پس اول به سمت اتاق اول رفت تا ببینه می‌تونه چیزی پیدا کنه یا نه.

با احتیاط به محض ورود سرش رو به اطراف چرخوند و بعد از اطمینان از حواس پرتی هیرو مشغول گشتن شد.

خیلی سریع کمی از وسایل رو گشت ولی چیزی پیدا نکرد.

سمت در رفت تا از اتاق خارج بشه ولی برآمدگی پشت ساعت بزرگ اتاق توجه اش رو جلب کرد.

سریع سمت ساعت رفت و پایینش آورد.

چند تا کاغذ تو یک نایلون پشت ساعت بود و میو سریع ولی با احتیاط بازشون کرد.

با دیدن اولین کاغذ که در واقع یک عکس بود، از شدت شوک روی زمین افتاد و نفسش برید.

یک عکس از گالف با شکم شکافته شده که به دار آویخته شده بود با این متن : اون خیلی جیغ و داد میکرد و من سرم درد گرفت!

Plaque 17 ( پلاک ۱۷ )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora