Part 6

35 14 2
                                    


با عصبانیت از جا بلند شد و وسط پذیرایی برای روحی که معلوم نبود کجاست، سخنرانی کرد: میخوای من برم؟ باشه گالف...من از خونه ات میرم...ولی مطمئنی میتونی تو این خونه بمونی؟...نمیدونم کجایی ولی بهت میگم که خودتم بدونی شرایط خونه ات چه شکلیه...‌ تو صاحب این خونه ای ولی یکی دیگه داره به عنوان صاحب خونه ات، اینجا رو اجاره میده... بعدش اون کایت شیاد با وجود اینکه میدونست خونه روح داره چرا باید براش مستاجر بیاره...

بلافاصله بعد از تموم شدن حرفهاش، خواست روی کاناپه بشینه و دوباره به بدبختی هایی که به محض ورود به پاتایا گریبان گیرش شده بود فکر کنه ولی با حرکت کردن صندلی چوبیِ روبروش و کشیده شدنش به سمت جلو، شوکه به روبروش که چیزی جز صندلیها و عتیقه جات نبود، خیره شد.

صندلی درست روبروش قرار گرفت و میو‌ مات زده از صندلی خالی پرسید : تویی گالف؟

با پرسیدن این سوال صدای آرومی از کشیده شدن صندلی روی زمین بلند شد و رد باریکی که میو حدس میزد از جای ناخنه، روی دسته صندلی چوبی نشست.

میو : داری بهم میفهمونی از خونه ات برم بیرون ولی من درموردت کنجکاوم...

با تموم شدن جملش حس کرد کنار گوشش نسیم آرومی می وزه.

دستش رو به گوشش رسوند و به سمت راستش برگشت.

میو : تو از روی صندلی پا شدی؟

و این بار صدای ناخن کشیده شده روی دسته صندلی بلند تر و رد وسیعتری از خودش به جا گذاشت.

میو : داری دیوونه ام میکنی گالف...میشه دوباره حرفهات رو روی کاغذ بیاری؟

این بار انگار میو حرص روح رو درآورده بود چون صندلی محکم به دیوار پشت سرش خورد و تیکه های شکسته چوب با صدای خیلی بلندی روی زمین پخش شد.

میو ترسیده : چرا دیوونه بازی درمیاری؟ میخوام بهت کمک کنم...

انگار ترسِ توی وجودش و صداقت حرفهاش کار خودش رو کرد چون گالف دوباره قلم رو به دست گرفت‌.

خودکار توی هوا مونده بود و میو بدون اینکه دستی ببینه، خودکاری رو میدید که روی کاغذ چیزهایی رو می‌نوشت.

« اگه خیلی اصرار داری با من بیا »

خودکار روی کاغذ قرار گرفت و کاغذ به طرف میو گرفته شد.

ثانیه ای طول نکشید که در خونه باز شد و میو‌ مات به در باز خیره شده بود.

از جاش بلند شد و همراه با روح سرگردان از خونه بیرون زد ولی حواسش بود گوشیش رو با خودش آورده باشه تا یه وقت این روح کار دستش نده...

Plaque 17 ( پلاک ۱۷ )Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang