Part 19

29 14 2
                                    

اون شب میو خوشحال از دیدن کسی که تو این چند روز بدجور بهش وابسته شده بود، به اتاق برگشت و با هیجان به تخت رفت.

پتو رو روی خودش کشید و چهره گالف رو که تو روز اول ورود به خونه دیده بود، تصور کرد.

یه پسر جوون ۲۲ ساله ولی این بار با یه لبخند زیبا و بدون رد کبودی روی گردن و سرش!

از این تصور دلش قنج رفت و با ذوق بالاخره چشمهاش رو بست تا مثل تصوراتش گالف رو خوشحال و سالم ببینه.

خیلی زود میو غرق خواب شد و وقتی خوابش عمیق شد گالف پا به دنیای خوابش گذاشت.

حرفهای بینشون طولانی شد و از هر دری برای هم صحبت کردند.

گالف خودش رو کامل به میو معرفی کرد.اینکه تک فرزند خانواده ثروتمندش بوده و والدینش یک سال قبل از مرگش تو یه تصادف که احتمالا کار هیرو بوده، مرده بودند تا داستان کامل قتلش رو!

میو‌ هم از خودش گفت.از خانواده اش، کارش و انتقالش به پاتایا.

میو وسط صحبت گاهی غرق تماشای گالف میشد.غرق تماشای پسری که حالا بعد از جمع کردن مدارک قتلش دیگه خبری از آشفتگی روز اولش نبود.

با خودش فکر میکرد هیرو چه مرد منزجر کننده ایه که به خودش جرات داده به گالف صدمه بزنه.سرش، شکمش و در آخر طناب دور گردنش ؟ کی میتونست در برابر این همه زیبایی، خوبی و مهربونی بدی ببینه و بخواد با قتلش همه خصلت های خوب تو دنیا رو از بین ببره؟

گالف پلک میزد و میو به اون مژه های نازکش خیره میشد.گالف حرف میزد و میو بین زیبایی صدای گالف و بلبل میموند.گالف دست لای موهای لختش میبرد و میو به تارهای ظریف موی لای انگشتهاش خیره میشد.

کم کم خواب میو از مرحله عمیق می‌گذشت و وقت خداحافظی با چهره گالف بود.

میو از خواب پرید و با چشمای اشکی گالف رو صدا زد : گالف؟ گالف؟ هق...هق...عزیزم؟ برگرد...میخوام ببینمت...گالف من! هق...هق... دلم...دلم میخواد باز ببینمت...

خونه تو تاریکی فرو رفته بود و فقط صدای هق هق مردونه میو به گوش می‌رسید.

با شنیدن صدای نفس های آروم کسی کنارش و تکون خوردن پتو متوجه شد گالف کنارشه و حتی کنارش روی تخت خوابیده.

لبخند زد و سمتی که نفس ها رو حس میکرد برگشت و به گالفی که نمیدید، گفت : حالا که پیشمی به پی ات اعتماد میکنی که بغلت کنم؟

و دستش رو دور تن نحیف گالف که نمی‌دید حلقه کرد و با یه شب بخیر چشمهاش رو دوباره بست.

میو تا خود صبح دستش رو به حالت بغل درآورده بود و هوا رو تو بغل گرفته بود ولی تو خیالش انگار جسم گالف تو بغلشه پس با خیال راحت خوابید.

صبح روز بعد اولین کاری که کرد رفتن به اداره پلیس و ارائه مدارک قتل گالف کاناوات تو سال ۲۰۱۶ بود.

پلیس هم خیلی سریع پرونده رو به جریان درآورد و شروع به بازجویی از همه کسایی که به هر نحوی گالف و هیرو رو میشناختند، کرد.

میو خوشحال از این اتفاق تو خونه قربون صدقه گالفی که نمیدید می‌رفت و صدای خنده هاش به گوش همه همسایه ها و عابرها می‌رسید.

صدای خنده بعد از جیغ و فریاد؟

همسایه جدیدشون دیوونه شده بود.

Plaque 17 ( پلاک ۱۷ )Where stories live. Discover now