Part 14

24 13 0
                                    

تو فکر فرو رفت و سرش که پر از فکر و خیال بود رو تو دست گرفت و به برگه خیره شد.

همون‌جوری لب زد : از کجا بفهمم کی قاتله و کی نیست ؟ انتظار نداری برم از هرکسی که تو این خیابون زندگی می‌کنه بپرسم شما گالف رو کشتین یا نه که...

خودکار به حرکت در اومد :« نه انتظار ندارم... اون تو همین خیابون و سمت جنوبیش زندگی می‌کنه درست مثل ما...تو این ۶ سال احتمالا پیرتر شده...اون از من و خانواده ام خوشش نمیاد...»

میو با زدن فکری به سرش و تصور حرفهای گالف، سریع خودکار رو به دست گرفت و روی برگه چیزهایی که به نظرش مهم می اومد دوباره یادداشت کرد.

میو : فردی که پیره...از تو و خانواده ات بدش میاد و درست مثل ما سمت جنوبی خیابون زندگی می‌کنه...وایسا ببینم گالف... وایسا... خدای من!

خودکار از دستش افتاد و خودش هم با چشمهای گرد به چیزهایی که نوشته بود، خیره شد.

خودکار حرکت کرد و گالف متنی رو روی برگه نوشت :« چیشده؟ »

میو : فهمیدم...فهمیدم کیو میگی...تو اولین روز ورود به خونه و وقتی که تو صورتت رو از آینه بهم نشون دادی وحشت کرده بودم...رفتم بیرون از ترس...در همسایه ها رو زدم...یکیشون یه پیرمرد بود که همه اش ازت بد می‌گفت...از کایت هم بد می‌گفت... نگو...نگو اون پیرمرد همونه...گالف بگو اشتباه فکر کردم...اصلا تو نمردی و اون مرد هم قاتلت نیست...

: « خونه اش کدوم سمت بود؟ »

میو : درست بعد از خونه ما، وقتی از کنار درختها گذشتم اولین خونه ای که بهش رسیدم خونه اون بود...

صدای باز و بسته شدن پشت سرهم در نشون میداد که گالف داره به میو چیزهایی میگه.

میو با لکنت : چیشده؟ اون همون آدمه ؟

صدای در و بادی که تو خونه پیچید باعث شد موهای میو توی صورتش پخش بشه و تابلوهای به دیوار خورده به حرکت دربیان.

میو : باشه گالف...باهات بیرون میام...ولی لطفا بذار برگه ها رو بیارم تا اینجوری باهم ارتباط بگیریم...

و برگه ها رو زیر بغلش جا داد و همراه با گالف از خونه بیرون زد.

میو پشت گالف و سگ گالف پشت سر میو‌، به دنبال گالف حرکت میکردند و بعد از طی کردن چند متر و دور شدن از خونه، وارد مسیری که خونه همسایه ها قرار داشت شدند.

میو برگه و خودکار رو به طرف گالفی که نمی‌دید، گرفت و ازش خواست حرفهاش رو بنویسه.

خودکار بدون وجود هیچ دستی از بین انگشتهای میو بیرون اومد و میو با حرکت خودکار متوجه نسیم ملایمی تو یه اینچی صورتش شد.

گالف روبروش ایستاده بود و داشت حرفهاش رو مینوشت.

از حس رو در رویی با گالف لبخندی زد و مثل دیوونه ها به روبروش که چیزی نبود نگاه میکرد.

خودکار دوباره به لای انگشت‌هاش برگشت و میو متن رو خوند.

:« برو سراغش...یه بهانه بیار تا وارد خونه شی... فکر نکن که پیره...اون خیلی زرنگه...اگه بفهمه که تو از جریان من خبر داری مطمئن باش کارت رو تموم می‌کنه...یه جوری رفتار کن که از روح خونه دیوونه شدی...اینجوری میتونی از خونه اش مدارک قتل رو پیدا کنی... فهمیدی میو؟ »

سری تکون داد و سر خوش از به کار بردن اسمش برای اولین بار از طرف گالف سمت در خونه رفت.

Plaque 17 ( پلاک ۱۷ )Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora