Part 18

26 9 0
                                    

صدای گرفته اش نشون از برون ریزی احساساتش میداد.

بی‌رمق، کف زمین دراز کشیده بود و دیگه جونی نداشت.

سرنوشت غمبار پسرک صاحب خونه دلیل خوبی بود که مدتها براش عزاداری کنه و اشک بریزه اما دیگه وقت برملا شدن راز خونه بود.

با تصور اینکه این شش سال گالف چه رنجی رو کشیده و هیرو چقدر راحت زندگی کرده قلبش فشرده میشد.

یعنی گالف این همه مدت داشته همینجوری که با اون ارتباط گرفته بود، با مستاجرای خونه اش ارتباط می‌گرفت و نمیشد؟!

از روی زمین بلند شد و سعی کرد به هر سه تا شون فکر کنه.

سمت آشپزخونه رفت و کمی غذا برای سگ ریخت، جلوش گذاشت و خودش هم با یه خوراکی مختصر گرسنگیش رو برطرف کرد.

دیگه دل و دماغ شستن ظرفها رو نداشت، جلوی تلویزیون روی کاناپه نشست و به تلویزیون خاموش خیره شد.

کم کم قفل لبهاش باز شد و خطاب به گالفی که معلوم نبود کجاست، گفت: فردا صبح زود میرم به اداره پلیس...مدارک رو‌ نشون میدم... یه جوری میگم فکر نکنن دیوونه ام و روح خونه ام اینارو بهم گفته...برای بررسی مدارک هم به اینجا میان هم خونه هیرو...حدس میزنم مدارک بیشتری تو خونه اش داره... تحقیقات پلیس که انجام بشه هیرو بازداشت میشه و آخر هم اعدام... آروم میشی گالف! من آرومت میکنم....

با صدای زنگ پیامک، سمت گوشیش رفت.

شماره ای روی گوشی نیفتاده بود ولی دائم صدای زنگ به گوش می‌رسید.

پیامها رو باز کرد :

« منم... گالف! »

« ممنون بابت کمکت... امیدوارم فردا همه چیز درست بشه و اون مجازات بشه »

« از اینکه کمکم کردی ممنونم میو! »

پیامهای گالف بالاخره لبخند کم جونی روی لبهای میو نشوند.

آروم از گالف پرسید : میتونم در قبال کمکم ازت چیزی بخوام ؟

پیامک دیگه ای براش ارسال شد : چی میخوای؟

میو : میخوام دوباره امشب ببینمت...صورتت رو بهم نشون بده...میخوام چشمات رو ببینم... کنجکاوم...میخوام باهات رودرو صحبت کنم...

پیامکی براش ارسال شد : امشب میام به خوابت...اونجوری صحبت میکنیم...من رودرو نمیتونم خودم رو نشونت بدم...من یه روحم نه یه آدم زنده...

میو خندید : همینشم خوبه...خب گالف من رفتم بخوابم...دیر نکنی!

و سمت اتاق خواب دوید تا گالف رو ببینه..‌.

Plaque 17 ( پلاک ۱۷ )Donde viven las historias. Descúbrelo ahora