⛩Part 4⛩

1.4K 263 35
                                    



امروز براش خسته‌کننده‌تر از بقیه روزا بود و جونگکوک واقعا حوصله‌ی نظارت به تمیزکاری کشور بخاطر بریز و بپاش جشن رو نداشت.

بعد از اینکه از تمیز بودن آخرین شهر هم مطمئن شد، شروع کرد به امضا کردن بسته‌های هدیه‌ای که هر سال توسط خود شخص پادشاه تهیه و برای مردم شهر فرستاده میشدن.

سیصدمین بارِ هدیه رو هم امضا کرد و با خستگی خودشو روی تشکش پرت کرد.

جونگکوک وفاداران زیادی داشت و فقط کافی بود یک اشاره‌ی کوچک بکنه تا کلی آدم جلوش حاضر بشن و تا ساعتها براش کار کنن!

اما ازونجایی که دوست داشت هدیه‌ها کاملا از طرف خودش باشن، زحمت همه‌ کارهای بسته‌ها -حتی سفارش و خریدشون رو هم- خودش انجام میداد...

بعد از دقایقی استراحت یادش افتاد که دیشب چندین نفر به سیاه‌چال منتقل شدن و اون باید به اونجا میرفت و دستور اعدامشون رو صادر یا تکذیب میکرد.

هر چند که خودش از این بابت راضی نبود که مردم کشورش بخاطر یک چیزی مثل یه دزدی کوچک اعدام بشن اما رای بیشتر وزیران این بود که باید برای کسایی که نظم و قانون رو بهم زدن مجازات سنگین و یا حتی اعدام در نظر گرفته بشه و خب جونگکوک حتی به عنوان پادشاه مملکت هم نمیتونست با نظر بیش از ۱۰ وزیر و فرد مهم مخالفت کنه!

پس فقط شرط گذاشته بود که قبل از اینکه مجازاتی رو برای کسی در نظر بگیرن -در صورتی که جرمش سنگین نبوده باشه- اون رو به ملاقاتش ببرن و حتما بهش خبر بدن.

با شنیدن صدای در به سمت صدا چرخید و با یونگی‌‌ای مواجه شد که زیر چشماش سیاه بودن و خستگی از سر و صورتش میپاشید.

لبخند ملایمی زد...

مطمئنن اگه کمک‌های شبانه‌روزی یونگی توی روزهای بعد از جشن نبودن الان از شدت کار زیاد یا کور شده بود یا روانی!

"یونگیا!!"

یونگی وقتی صدای ملایم جونگکوک رو شنید لبخند لثه‌ای زد و به سمتش حرکت کرد.

کنارش روی زمین چهارزانو نشست و با دستش موهاش رو به هم ریخت.

لبخند جونگکوک کمی کش اومد اما بخاطر خستگی زیادش مثل قبلنا پرهیجان نبود.

"کوکی!"

جونگکوک آروم چشمهاش رو بست و بخاطر دوباره شنیدن لقبش توسط یونگی لبخند خرگوشی‌ای زد.

"میتونی راحت بخوابی...فعلا کاری برای انجام دادن نداری پس خوب استراحت کن کوکی خرگوشی"

Buchaechum || KookvHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin