سینی رو با یه دستش گرفت و دست دیگهش رو روی شونهی پادشاه گذاشت که باعث جلب توجه ههرا و جونگکوک شد.نشستن ناگهانی دستش روی شونهش باعث شد که چشمای جونگکوک عین وزق بزنه بیرون و همونطور که سرفه میکنه سرش رو بچرخونه و بهش نگاه کنه.
وقتی نگاه خیرهی پادشاه رو دید بیتوجه به دختر متعجب و بدعنق روبروش، متقابلا به پادشاه نگاه کرد و لبخند بزرگی زد که باعث شد همهی دندوناش معلوم و چشماش بسته شن.
دونههای برنج بعد از این صحنه حتی بدتر از قبل توی گلوی پادشاه گیر کردن و باعث شدن که جونگکوک بدبخت بیشتر از قبل سرفه کنه.
ههرا که فرصت خوبی پیش روش میدید سریع از جاش پا شد و لیوان آب پادشاه رو برداشت و خواست جلوی دهانش بگیره که تهیونگ با پررویی و تخسی ازش گرفتش و همونطور که با اون یکی دستش به پشت کمر پادشاه ضربههای آرومی میزد، خودش لیوان رو به لبهای پادشاه نزدیک کرد و بهش آب داد.
وقتی سرفههای پی در پیش تموم شد سرش رو بالا گرفت و به پسر تقریبا شلختهی کنارش خیره شد که دستش هنوز روی کمرش قرار داشت.
صداش رو صاف کرد و کمی سر جاش تکون خورد که باعث شد تهیونگ دستش رو برداره.
"خوبید سرورم؟"
تهیونگ با نگرانی مشهودی که سعی در مخفی کردنش داشت گفت.
درسته که همیشه پی شیطونی و خوش گذرونی بود اما در واقعیت قلب مهربونی داشت و خیلی راحت نگران اطرافیانش میشد."ممنونم. فقط یکم از حضور ناگهانیت شوکه شدم"
جونگکوک گفت و به پسر خیره شد.
سعی کرد تا جایی که میتونه این قضیه رو نادیده بگیره که پسر نگرانش شده بود.تهیونگ وقتی از حال خوبش مطمئن شد دوباره به جلد شر و شیطونش برگشت و با نیش باز دقیقا کنار پادشاه نشست.
بی توجه به نگاه خیرهی دختر و پادشاه سینیش رو جلو کشید و با لذت شروع به خوردن کرد.
ران مرغ رو با دست برداشت و با لذت گاز بزرگی بهش زد و هوم بلندی از طعم خوبش کشید.ههرا با تعجب و چندش به رفتار نابالغانه و بی ادبانهی پسر نگاه کرد و چشمغرهای رفت که از چشم تهیونگ دور نموند.
تهیونگ وقتی چشم غرهی دختر رو دید تکخند کوتاهی زد و با لذت خیلی آروم خندید.
"خب، چی داشتین میگفتین؟ ادامه بدین! اصلا فکر کنین من اینجا نیستم! راحت باشین"جونگکوک هم برای بار آخر به پسر نگاه کرد و بالاخره دوباره به ادامهی غذاش رسید.
ههرا هم که دید جونگکوک داره به غذا خوردنش ادامه میده مجبور شد دوباره چاپستیکاش رو برداره و با میلی و حال گرفته از حضور اون پسر مزاحم به ادامهی غذاش برسه."گرم صحبت بودیم که جنابعالی اومدین و گند زدین به حال و هوامون"
با طعنه گفت و با بادبزن به صورت نمایشی خودش رو باد زد.
ESTÁS LEYENDO
Buchaechum || Kookv
Ficción histórica🌸✨بوچاچوم: رقص سال نو✨🌸 Mᴀɪɴ Cᴏᴜᴘʟᴇ: 𝗞𝗼𝗼𝗸𝘃 Sᴜʙ Cᴏᴜᴘʟᴇ: 𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻 Gᴇɴʀᴇs: 𝗵𝗶𝘀𝘁𝗼𝗿𝗶𝗰𝗮𝗹, 𝗿𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲, 𝘀𝗺𝘂𝘁, 𝗰𝗼𝗺𝗲𝗱𝘆,𝗵𝗮𝗽𝗽𝘆𝗲𝗻𝗱 +تو برای فرار از گارد سلطنتی خودتو انداختی توی بغل پادشاه! فکر نمیکنی این ریسکش یکم با...