⛩️Part 16⛩️

504 70 4
                                    


سینی رو با یه دستش گرفت و دست دیگه‌ش رو روی شونه‌ی پادشاه گذاشت که باعث جلب توجه هه‌را و جونگکوک شد.

نشستن ناگهانی دستش روی شونه‌ش باعث شد که چشمای جونگکوک عین وزق بزنه بیرون و همونطور که سرفه میکنه سرش رو بچرخونه و بهش نگاه کنه.

وقتی نگاه خیره‌ی پادشاه رو دید بی‌‌توجه به دختر متعجب و بدعنق روبروش، متقابلا به پادشاه نگاه کرد و لبخند بزرگی زد که باعث شد همه‌ی دندوناش معلوم و چشماش بسته شن.

دونه‌های برنج بعد از این صحنه حتی بدتر از قبل توی گلوی پادشاه گیر کردن و باعث شدن که جونگکوک بدبخت بیشتر از قبل سرفه کنه.

هه‌‌را که فرصت خوبی پیش روش میدید سریع از جاش پا شد و لیوان آب پادشاه رو برداشت و خواست جلوی دهانش بگیره که تهیونگ با پررویی و تخسی ازش گرفتش و همونطور که با اون یکی دستش به پشت کمر پادشاه ضربه‌های آرومی میزد، خودش لیوان رو به لبهای پادشاه نزدیک کرد و بهش آب داد.

وقتی سرفه‌های پی در پیش تموم شد سرش رو بالا گرفت و به پسر تقریبا شلخته‌ی کنارش خیره شد که دستش هنوز روی کمرش قرار داشت.

صداش رو صاف کرد و کمی سر جاش تکون خورد که باعث شد تهیونگ دستش رو برداره.

"خوبید سرورم؟"
تهیونگ با نگرانی مشهودی که سعی در مخفی کردنش داشت گفت.
درسته که همیشه پی شیطونی و خوش گذرونی بود اما در واقعیت قلب مهربونی داشت و خیلی راحت نگران اطرافیانش میشد.

"ممنونم. فقط یکم از حضور ناگهانیت شوکه شدم"
جونگکوک گفت و به پسر خیره شد.
سعی کرد تا جایی که میتونه این قضیه رو نادیده بگیره که پسر نگرانش شده بود.

تهیونگ وقتی از حال خوبش مطمئن شد دوباره به جلد شر و شیطونش برگشت و با نیش باز دقیقا کنار پادشاه نشست.

بی توجه به نگاه خیره‌ی دختر و پادشاه سینی‌ش رو جلو کشید و با لذت شروع به خوردن کرد.
ران مرغ رو با دست برداشت و با لذت گاز بزرگی بهش زد و هوم بلندی از طعم خوبش کشید.

هه‌را با تعجب و چندش به رفتار نابالغانه و بی ادبانه‌ی پسر نگاه کرد و چشم‌غره‌ای رفت که از چشم تهیونگ دور نموند.

تهیونگ وقتی چشم غره‌ی دختر رو دید تکخند کوتاهی زد و با لذت خیلی آروم خندید.
"خب، چی داشتین میگفتین؟ ادامه بدین! اصلا فکر کنین من اینجا نیستم! راحت باشین"

جونگکوک هم برای بار آخر به پسر نگاه کرد و بالاخره دوباره به ادامه‌ی غذاش رسید.
هه‌ر‌ا هم که دید جونگکوک داره به غذا خوردنش ادامه میده مجبور شد دوباره چاپستیکاش رو برداره و با میلی و حال گرفته از حضور اون پسر مزاحم به ادامه‌ی غذاش برسه.

"گرم صحبت بودیم که جنابعالی اومدین و گند زدین به حال و هوامون"
با طعنه گفت و با بادبزن به صورت نمایشی خودش رو باد زد.

Buchaechum || KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora