⛩️Part 20⛩️

839 117 19
                                    

خوابش نمیبرد و میشد گفت یه جورایی عذاب وجدان داشت.
عمه‌ش هه‌را رو به دست اون سپرده بود و بهش در حدی اعتماد کرده بود که اجازه داده بود دختر بدون خانواده‌ش به اونجا سفر کنه پس نباید اعتماد عمه‌ش رو خراب میکرد و اینطوری‌ هه‌را رو دعوا میکرد.

از سر جاش بلند شد و بعد از عوض کردن لباساش و پوشیدن کلاهش به سمت اتاق دختر راهی شد.

اصلا دلش نمیخواست شبش رو با دیدن اون دختر بی شعور و بی منطق خراب کنه اما برای وجدان مهربون خودش هم که شده باید حداقل یه عذرخواهی کوچیک ازش میکرد.
البته اگه اون وقت شب بیدار میبود.

به آرومی قدمهاش رو به سمت اتاق دختر برداشت و با دیدن تاریکی مطلق توی اتاق دختر، ابروش رو بالا انداخت.
شاید خواب بود؟

با رسیدن این حدس به ذهنش با خوشحالی لبخند آسوده‌ای زد و با آرامش مسیری که اومده بود رو برگشت.
حداقل دیگه الان عذاب وجدان نداشت چون اون سعی خودش رو برای معذرت خواهی کرده بود و مقصر این قضیه نبود که دختر بیدار نبود.

چون دیگه خواب از سرش پریده بود کمی توی حیاط قصر دور زد و به اطرافش نگاه کرد.

داشت به ماه کامل توی آسمون نگاه میکرد که با افتادن نگاهش به نوری که از پنجره‌ی کوچیک اتاق تهیونگ میومد، با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و به سمت راهرویی که اتاق پسر توش قرار داشت حرکت کرد.

ثانیه‌ای بعد خودش رو جلوی در اتاق پسر پیدا کرد.
واقعا نمیدونست چرا الان اونجا ایستاده اما حس کنجکاویش مانع این میشد که به اتاقش برگرده.

با شنیدن صدای "هوم" کشیده و ناله مانندی چشماش گرد شدن و با شوک به در بسته‌ی اتاق نگاه کرد.

یعنی چه اتفاق لعنتی‌ای داشت پشت اون در اتفاق میوفتاد؟
نکنه واقعا اون چیزی بود که داشت بهش فکر میکرد..

اما اون پسر دردسرساز لعنتی حق نداشت بدون اجازه توی اتاق مهمان قصر با کسی رابطه داشته باشه!

با خشونتی که داشت کم‌کم توی بدنش حس میکرد آروم در رو باز کرد و نگاهی به داخل اتاق انداخت.

با دیدن رخت خواب و پتوی شلخته و خالی پسر با گیجی وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.

هنوز در رو کامل نبسته بود که صدای "آه"‌ آرومی باعث شد با چشمایی که دیگه فرقی با یه سنگ بزرگ نداشتن به عقب بچرخه و با چشماش دنبال پسر بگرده.

بالاخره تونست پسر رو در حالی که گونه‌هاش سرخ شده بودن و شل و ول به دیوار کنار کمد تکیه داده بود پیدا کنه.

چشماش بلافاصله به کوزه‌ی سوجوی تقریبا خالی کنار پسر افتاد و تونست تا ته قضیه رو بخونه.
پسر‌ حتما تا خرخره نوشیده بود و الانم مست و بی حال کنار دیوار افتاده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 22 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Buchaechum || KookvWhere stories live. Discover now