توی رخت خوابش دراز کشیده بود که با شنیدن صدایی از بیرون اتاقش پوفی کشید و توی جاش غلت خورد.صدای پچپچ دو نفر میومد که به احتمال زیاد خدمتکار بودن و داشتن کاری انجام میدادن.
اما یعنی واقعا حالیشون نبود که نصفه شب نباید انقدر سر و صدا کنن؟ تازه اونم جلوی اتاق استراحت یه "اشرافزاده"؟
البته که اون خواب نبود..
مغزش درگیر اون دختر رومخ بود..
و پادشاه جئون که از وقتی اون دختر اومده بود همش نادیدهش میگرفت و اخلاقش به کل تغییر کرده بود.وقتی دید صدای پچپچها به جای اینکه کم شه داره حتی بیشتر هم میشه فضولیش گل کرد و به در اتاقش چسبید تا فال گوش وایسه.
لای در رو خیلی آروم باز کرد و دید طبق حدسش دو تا خدمتکار دختر ته راهرو وایسادن و حین پاک کردن گلدون شیشهای دارن راجب بحث داغی صحبت میکنن.
گوشاش رو تیز کرد و خوب به صحبتهاشون گوش داد تا اونم از این بحث داغ باخبر شه.
"تازه امروز ههرا همینطوری یهویی بهم لبخند زد"
"وای آره منم دیدم"
دختر دوم تایید کرد و دستمال توی دستش رو روی گلدون کشید."کلا ههرا خیلی دختر خوش برخورد و زیباییه"
"دقیقا منم خیلی دوستش دارم! واقعا خیلی زیبا و باوقاره!"
"کاش منم مثل اون بودم.. اونموقع دیگه هیچ دغدغهای توی زندگیم نداشتم"
دختر اول گفت و هر دوشون خیلی نرم خندیدن.تهیونگ چشم غرهای به چرت و پرتای اون دخترا رفت و میخواست بره بخوابه که با مهم تر شدن بحث دوباره سر جاش برگشت و با دقت گوش داد.
"راستی ههرا چند سالشه؟"
"فکر کنم ۱۹"
"وای واقعا؟ فقط ۱۹ سالشه و انقدر کامله؟"
تهیونگ دیگه بیشتر از این پوکر نمیشد.
کامل؟ این چه کوفتی بود دیگه؟"آره! واقعا که برازندهی پادشاهه"
حس میکرد گوشاش اشتباه شنیدن!
ههرا؟ پادشاه؟"آره هست.. ولی وا! چی شد یهو اینو گفتی؟"
"عه مگه نمیدونستی؟"
دختر دوم جوری گفت که انگار قراره چیزی رو بگه که همه قصر میدونن به غیر از دختر روبروش.
"مگه نمیدونستی ههرا و پادشاه قراره به زودی ازدواج کنن؟"صدای هین کشیدن دختر اول مساوی شد با ریختن قلب تهیونگ.
پادشاه جئون قرار بود با ههرا ازدواج کنه؟
با..ههرا؟..
نه نه!
این اتفاق نمیتونست بیوفته!
اصلا ممکن نبود!مطمئن بود پادشاه هیچ علاقهای به ههرا نداره..
اینو میشد حتی از نگاهاشم فهمید..
اما..
ESTÁS LEYENDO
Buchaechum || Kookv
Ficción histórica🌸✨بوچاچوم: رقص سال نو✨🌸 Mᴀɪɴ Cᴏᴜᴘʟᴇ: 𝗞𝗼𝗼𝗸𝘃 Sᴜʙ Cᴏᴜᴘʟᴇ: 𝗬𝗼𝗼𝗻𝗺𝗶𝗻 Gᴇɴʀᴇs: 𝗵𝗶𝘀𝘁𝗼𝗿𝗶𝗰𝗮𝗹, 𝗿𝗼𝗺𝗮𝗻𝗰𝗲, 𝘀𝗺𝘂𝘁, 𝗰𝗼𝗺𝗲𝗱𝘆,𝗵𝗮𝗽𝗽𝘆𝗲𝗻𝗱 +تو برای فرار از گارد سلطنتی خودتو انداختی توی بغل پادشاه! فکر نمیکنی این ریسکش یکم با...