#10 I'm bigger than my body

1.5K 166 39
                                    

••جویون••
همچنان نشسته بودم و به مجسمه بودا خیره شده بودم.
خنگ که نبودم، همون مسیری که اومده بودیم رو میتونستم خودم برگردم.
اما چند نکته وجود داشت.
اول اینکه هوا تاریک شده بود و نمیتونستم جلو چشم خودمو ببینم، و به احتمال ۹۹ درصد از کوه میوفتادم پایین
و دوم اینکه اگه خودم برمیگشتم، زیاد ماجرای گم شدنم به چشم نمیومد

دستم رو زیر چونم گذاشتم و تو فکر رفتم
اون تهیونگ موزمار مطمئنا فکر همه جاشو کرده
اگه راهنما ازش بپرسه من کجام قطعا یه دروغ خیلی خوب بهش میگه، پس باید به فکر یه دروغ خیلی بهتر از دروغ اون باشم!

همین لحظه بود که تلفنم زنگ خورد.
به شماره ناشناس روی صفحه نگاه کردم.
مطمئنا راهنماس! حتما فهمیده من نیستم زنگ زده ببینه کجام
خواستم جواب بدم که...
فکری به ذهنم رسید!

تلفن رو روی زمین گذاشتم و زیر لب زمزمه کردم: بزار یکم نگران شن...

از جام بلند شدم و از داخل کیف کوچیکم آیینه ام رو درآوردم و تو یه حرکت روی زمین پرتابش کردم طوری که تو یه لحظه تبدیل به صد تیکه شد.
سریع قبل اینکه خاکی و کثیف بشه یه تکه‌ایش رو بلند کردم و مجددا رفتم سرجام نشستم.

ببین چه دردسری برات درست کنم کیم تهیونگ شی

••جه‌بوم••راهنما کلافه تلفنش رو قطع کرد و رو به ما گفت: هزاربار زنگ زدم جواب نمیده! زیرچشمی به تهیونگ نگاه کردم که با خونسردی تمام گفت: شاید گوشیش رو اردوگاه جا گذاشته!راهنما عصبی به من و جه‌هیون اشاره کرد و گفت: هر سه تاتون برید آماده شید؛ میریم ...

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

••جه‌بوم••
راهنما کلافه تلفنش رو قطع کرد و رو به ما گفت: هزاربار زنگ زدم جواب نمیده!
زیرچشمی به تهیونگ نگاه کردم که با خونسردی تمام گفت: شاید گوشیش رو اردوگاه جا گذاشته!
راهنما عصبی به من و جه‌هیون اشاره کرد و گفت: هر سه تاتون برید آماده شید؛ میریم دنبالش!
با تعجب گفتم: چی؟ چرا ما؟
اما راهنما انقدر عصبی و کلافه بود که حتی صدای من رو نشنید.
بعد رفتنش عصبانی رو به تهیونگ گفتم: فکر اینجاشو نکرده بودی نه؟ الان خانوم گم شده خود ما باید بریم دنبالش بگردیم!!!!
تهیونگ دستی داخل موهاش انداخت و گفت: بیخیال کل سوراکسان رو که نمیگردیم! فوقش یه ساعت دور خودمون میچرخیم و برمیگردیم اردوگاه! تا اون موقع خودش برگشته اینجا
جه‌هیون در جواب تهیونگ گفت: اگه واقعا بلایی سرش اومده باشه چی؟
-اونی که من میشناسم هیچیش نمیشه! ده تا جون داره

بعد رفتنش عصبانی رو به تهیونگ گفتم: فکر اینجاشو نکرده بودی نه؟ الان خانوم گم شده خود ما باید بریم دنبالش بگردیم!!!!تهیونگ دستی داخل موهاش انداخت و گفت: بیخیال کل سوراکسان رو که نمیگردیم! فوقش یه ساعت دور خودمون میچرخیم و برمیگردیم اردوگاه! تا اون ...

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.
NEWTON'S LAW📎Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz