(جان)
صادقانه بگم نامزد اجباری بودن اصلا بد نیست و طبق گفته ی اون شاید بخت باهات یار باشه و تو عاشق فردی باشی که زورکی و بدون انتخاب باهاش ازدواج کنی!
هی چی که اتفاق افتاده در کمال ناباوری فکر می کنم از ییبو خوشم میاد با دلیل های خیلی خیلی کوچیک به این نتیجه گیری رسیدم مثل الان که به خاطر من توی صف بستنی وایساده!
یا همین چند لحظه قبل که توی صف بلیط ترن هوایی گذاشتمش ...خب اولین چیزی که توی این دنیا ازش متنفرم تو نوبت وایسادنه بیشتر میخوام یه گوشه بشینم تا برام اون چیزی که میخوام رو بیارن!
-چرا انقدر لفتش میدی؟! میخوام سریع سوار بشم!
هوفی کشیدم و اون با لبخند دوباره بهم گفت که منتظر باشم..
-حوصله ام سر رفته! گوشیت رو بهم بده!
+مگه خودت گوشی نداری؟!
-جاش گذاشتم..بدههه!
توی دستم گذاشت و بهم تاکید کرد از حالت هواپیما خارجش نکنم! اوه..چرا نمیخواد کسی بهش زنگ بزنه؟!
شونه بالا انداختم و دوباره روی نیمکت منتظرش شدم البته این بار حوصله ام سر نمی رفت!
نیشخندی زدم و توی گالریش رو گشتم که چیز خاصی نبود..
عکس موتور..ماشین...مگه بچه است؟!..
و یکم عکس از مامان و باباش و یه دختر کوچولو؟!
خب یعنی خیلی کوچولو انگار پنج شش ساله است پس مهم نیست!بیشتر گشتم و بالاخره به یه...خب من دیگه همسرش به حساب میام پس عیبی نداره که ازم عکس گرفته باشه..اونم بی خبر از خودم!
یکمی عصبانی شدم اما مهم نیست!..
من فیلم و سریال میخوام یعنی هیچی نمیبینه؟! حتی انیمه؟!لب هام آویزون شدن چون حتی یه بازی هم توی گوشیش نبود دوباره حوصله ام سر میره که!
-اوه..فیلم!
با اشتیاق نشستم اون فیلم..فکر کنم ژاپنی رو نگاه کردم که درباره یه جای تاریک و قرمز مانند و یه زندانی..
-این دیگه چیه؟!..
غرق فیلم شده بودم چون..چون..اون لعنتی حق نداشت به خاطر همچین چیز کوچیکی اون پسر رو تنبیه کنه! اونم انقدر ترسناک و دردناک..
-خیلی بدجنسی..
داشت گریه ام در میومد که به خودم گوش زد کردم این یه فیلمه..اونها دو تا بازیگرن و هیچکدوم درد...وای چرا داره..
+جان نه!
دقیقا سر صحنه حساسش گوشی از دستم کشیده شد و من با عصبانیت بلند شدم که به باعث و بانیش فحش بدم که با ییبو رو به رو شدم
+چقدرش رو دیدی؟!
-چیز زیادی نبود..تا اون سر که پسره خواست فرار کنه چون اون مردک عوضی میخواست دوباره سراغش بیاد که بهش درد..
BẠN ĐANG ĐỌC
Accursed(نفرین شده🍃)
Ngẫu nhiênوقتی افسانه ها درباره ی تنبیه جادوگرها و گناهکاران حرف می زدند.. وقتی از نفرین هاشون حرف می زدند.. چرا همه خوشحال شدیم؟! چرا به این فکر نکردیم که ممکنه اونها اشتباه کرده باشند؟! (..اون پادشاه خبیث مجازات شد و فرشته ی مهربون برای همه ی خاندانش گردی ا...