تو گریه میکنی؟

170 56 7
                                    

(ییبو)

نمیتونم از پسش بربیام و باید اعتراف کنم حق با اون کریس لنگ درازه!

-گشنمه ییبو! دردم میاد!

+فقط یه ساعت شده که نیم ساعتش فقط گرم کردیم جان!

-نمیخوام! بدنم درد میکنه!

+عادیه! اولش فقط درد میگیره بعدش..

از داخل زیرزمین بیرون رفت و با همون رکابی بازش روی مبل خونه خودش رو انداخت

+جان اینجا نخواب!

-پیرمرد غرغرو به حرفت گوش نمیدم!

چشم چرخوندم و کنارش نشستم..

+باشه باشه..انجامش نمی دیم خوبه؟!

چیزی نگفت فقط قبل از اینکه برم سرش رو روی پام گذاشت و مثل یه خرگوش کوچولو صورتش رو بهم مالید

+چیکار میکنی؟!

-دماغم میخارید مرسی ییبو!

لعنت بهش فکر کنم دوباره دارم داغ میکنم! توی کل تمرین نمی تونستم حتی درست تمرکز کنم چون اون خیلی..خیلی نفرینیه!=/
اگه این نفرین وجود داشته باشه جان خیلی سهم ازش رو داره آخ خیلی چرته!

+فاک! جان برو حموم!

دستش رو کشیدم و به طبقه بالا بردم..
قبل از اینکه حرفی بزنه فرستادمش داخل حموم و درش رو بستم چون الان یه مشکل قلبی برام ایجاد شده!

وای دلم میخواد برم تو حموم و همونجا..خودت رو جمع کن احمق!

نفس عمیقی کشیدم و رفتم برای بار..یادم نمیاد ولی دوباره رفتم سراغ ماشین تا چکش کنم برای یه ساعت رانندگی حالش خوبه!

بهانه ی الکی ایه اما حداقلش حواسم رو از جان پرت میکنه!

=قربان! این برای شما اومده!

جعبه رو از دست سرپرستار گرفتم و تشکری کردم
توی خونه ی مجردیم غیر از یه باغبون و سرپرستار پیر کسی نبود برای همین جان رو به اینجا آوردم توی خونه خانوادگیم حتما ازش استقبال نمیشد!

جعبه رو گوشه پارکینگ گذاشتم اما یه حسی بهم میگفت باید الان بازش کنم..

هیچی روش نبود نه گیرنده نه فرستنده! مشکوکه..
با چشم های ریز شده گوشم رو روی جعبه گرفتم که صدای تیک تیک وحشتناک ساعت رو شنیدم..بمبه؟!

+شت!

جعبه رو وسط حیاط پرت کردم و به پیرمرد باغبون گفتم از حیاط بره بیرون تا منفجر نشده اما اتفاقی نیافتاد

+زمانش برای کی تنظیم شده؟!

طی بلند رو برداشتم و سعی کردم درش رو با اون باز کنم اما موفق نبودم..چسب بهش زدن!

+عموجان! برای یه مدت اونجا نرو!

اون سر تکون داد و من به آشپرخونه رفتم تا یه قیچی پیدا کنم

Accursed(نفرین شده🍃)Where stories live. Discover now