باز اخراج شدم

262 35 8
                                    

به نام خدا

صدای بلند فریاد خانوم چوی در اتاق مدیریت پیچید

_لی بورا این چه طرز برخورد با مشتریه؟ میخوای تمام مشتری‌های کافه رو بپرونی؟ میخوای منو ورشکست کنی؟ بهت گفته بودم باید هر کاری اونا میخوان انجام بدی فهمیدی؟ اصلا میدونی اون کیه؟

بورا هر ثانیه دستشو بیشتر مشت میکرد تا از عصبانیت منفجر نشه و حداقل این کار پاره وقت رو از دست نده اما با جمله آخر خانوم چوی، تلاش هاش از بین رفت و کنترلش رو از دست داد و با صدای نسبتا بلندی گفت: توقع داشتید بذارم لمسم کنه؟ و منم بخاطر اینکه نکنه یه وقت ناراحت بشه چیزی به اون مردک کودن نگم؟ خب به جهنم که صاحب ملک کافه‌ست..اون هیچی جز یه منحرف عوضی نیس
خانوم چوی با عصبانیت به در اشاره کرد
_دختره‌ی گستاخ تو اخراجی، از این به بعد نه تنها توی این کافه شغلی نداری بلکه حتی حق نداری پاتو اینجا بذاری
بورا با حرص پیشبندش رو درآورد و روی میز کوبید
_به جهنم ،معلومه که میرم، جایی که به کارمندهای خانومش احترام نذاره بدرد آشغال دونی میخوره
عقب گرد کرد و افرادی که جلوی اتاق جمع شده بودند رو کنار زد و بعد از برداشتن کوله پشتیش از کافه بیرون زد
*****
بی‌هدف توی خیابون قدم میزد و به این فکر میکرد کجا میتونه برای بار هزارم یه شغل پاره وقت خوب پیدا کنه تا دوباره اینطور مشکلات واسش پیش نیاد
اون واقعا به یک کار پاره وقت نیاز داشت تا دیگه خرجش روی دوش پدر و مادرش نباشه و بتونه از خوابگاه مزخرف دانشگاه با قوانین مزخرف‌ترش بیرون بیاد و با دوستش می‌هی تو یه خونه کوچیک اجاره‌‌ای زندگی کنن و درس بخونن تا فارغ تحصیل بشن
این همه مشکل باهم سرش اومده بود واقعا عجیب بود که تا حالا به سرش نزده بود که کلشو تو یه دیوار محکم بکوبه!!!!
تو همین افکار بود که با زنگ موبایلش به خودش اومد
بی حوصله اون رو بیرون آورد که با اسم می‌هی مواجه شد
سریع روی یه نیمکت نشست و کلافه تر از قبل جواب داد:
_ می‌هیاااا
-یاا چته؟ چرا عصبی‌ای؟باز چه دسته گلی به اب دادی؟
همون جور که یه تیکه از موهای بلندش که مدام جلوی چشمش میومدو داشت عصبی ترش میکرد رو کنار می‌زد با حرص گفت:
_اخراج شدم
می‌هی که دوست لج باز و غدش رو خوب میشناخت میدونست با اون اخلاق خانوم چوی عمرا دووم بیاره پس خیلی تعجب نکرد
- خب مثل روز مشخص بود که کار توی اون کافه مسخره تهش همین میشه من قبلش هم بهت گفتم اما تو با یه دندگی گفتی میخوای بری اونجا
می هی با حالت زاری جواب داد
_ حالا میگی چیکار کنممم من واقعا به کار اونجا احتیاج داشتم
می هی این بار سعی کرد با آرامش صداش اونو آروم کنه اما بازم از گفتن حرفش تردید داشت اما جرات به خرج داد و گفت
- اممممم میگم تو که خیلی به کار نیاز داری چطوره بیای و تو شرکت خدماتی که جدیدا کار میکنم کار کنی اتفاقا چندتا نیرو پاره وقت میخواد
بورا مکث کرد فکر بدی نبود اون خیلی توی تمیز کاری خوب بود و بقول مادرش مثل سیندرلا همه جارو برق مینداخت پس میتونست اونجا کار کنه و حداقل پول اجاره خونه ای که میخواستن رو جمع کنه اصلا شاید تا اون موقع یه کار بهترو مناسب با رشته‌اش پیدا میکرد پس بهتر بود ناز کردن رو بزار کنار و این فرصتو از دست نده
_ آره میتونم کجا بیام؟
******
یک هفته‌ای از شروع کار می هی تو شرکت خدماتی گذشته بود و خب تا الان که کاملا راضی بود درسته این کار سختی هایی داشت اما همین که سرپرستشون آدم درستی بود و به فکر کارمندا خصوصا خانوما بود یه پوئن مثبت گنده حساب میشد و می‌هی رو خیلی راضی میکرد

LOVE NOTEBOOK VOLUME TWO (Completed)Where stories live. Discover now