اون فرق داره

56 19 8
                                    

توی پله‌ها به جونگده برخوردن که داشت برای پیدا کردن اونا به طبقه بالا می‌اومد
جونگده با دیدن چشم‌ها و صورت سرخ دوست دخترش نگران  جلو اومد و دستاش رو روی شونه‌هاش گذاشت
- چی شده عزیزم حالت خوب نیست؟
می‌هی دستشو از روی شونه‌هاش برداشت و آروم جواب داد: خوبم سرم درد میکرد

و قبل از اینکه جونگده چیزی بگه کنارش زد و طبقه پایین رفت
جونگده سوالی به بورا زل زد
بورا واقعا جونگده واسش عزیز بود و میدونست چقدر مهربونه سعی کرد مثل همیشه لبخند بزن
ه
_ چیزی نیست امروز روز خسته کننده ای داشتیم
با هم از پله ها پایین اومدن

- چی شده مگه؟ کجا رفته بودین؟
_ رفته بودیم خونه ببینیم

بکهیون که روی مبل نشسته بود و با اخم‌های درهم  غرق افکارش بود با دیدن بورا که به طبقه پایین رسیده بود لبخند زد اما با شنیدن جمله آخرش لبخندش پاک شد
خسته از بحث کردن با مدیر‌های کمپانی چشماش رو ماساژ داد و گفت: بورا واقعا اینقدر سخته توی خونه‌ای که واستون میگیریم زندگی کنید
بورا اعتراض کرد
_ ما درباره این موضوع حرف زدیم بک
جونگده کنار بکهیون و روبه روی دوست دختر عرق در فکرش نشست و گفت: اصلا میتونید توی خونه من زندگی کنید جای خوبی هم هست من میرم ویلام که کنار ویلای بکهیونه
می‌هی با شنیدن پیشنهاد جونگده اخمی کرد
- لازم نکرده خونه‌ای که دیدیم خونه خوبی بود فقط مونده قرار داد
از لحن تند می‌هب دو پسر جا خوردن و دیگه چیزی درباره گرفتن خونه نگفتن
بکهیون آهی کشید و سرشو به مبل تکیه داد

- پس به کیونگسو میگم درباره محله تحقیق کنه
دخترا سری تکون دادن و تصمیم گرفتن درباره این مورد بحث نکنن

بورا که تا اون موقع سر پا بود کنار می‌هی نشست و به بکهیون که بنظر زیادی خسته و کلافه بود خیره شد آخرش طاقت نیاورد و صداش زد
_ بکهیون چیزی شده؟
بکهیون چشماشو باز کرد و لبخند کمرنگی به صورتش زد
- نه عزیزم چیزی نشده
بورا با جدیت صداش زد
_ بک...
بکهیون با انگشت شصت و اشاره چشماشو فشار داد جونگده به جای بکهیون جواب داد
- چیزی نیست با کمپانی بحثش شده
بورا نگران شد
_ چراااا؟
جونگده نگاهی به بکهیون انداخت و وقتی تکون سرشو دید شروع کرد توضیح دادن
- کمپانی فعلا نمیخواد خبر قرارشو تکذیب کنه و از اون جایی که اون آیدل دختر هم از کمپانی خودمونه میخواد از این خبر سود ببره اول میخواست خبر رو تایید کنه ولی خب و داد و بی‌داد‌های بکهیون صرف نظر کرد و میخواد یه فن‌سرویس باهاشون راه بندازه البته که این دفعه داد‌ و هوار های بک جلودارشون نبود
بکهیون با حرص گفت: به من نگو بک
جونگده چشم‌ غره‌ای بهش رفت
- ولی بورا میگه
بکهیون لبخند خسته‌ای زد
- بورا فرق میکنه
بورا بی‌توجه به بحث اون دوتا با تعجب تک خنده ای کرد حس میکرد وسط یه دراماس این دیگه چه وضعش بود؟
بکهیون با دیدن قیافه بورا خودش رو جلو کشید و تند تند شروع کرد توضیح دادن
- بورا من تمام تلاشم کردم اما فقط تونستم جلوی تاییدش رو بگیرم باور...
بورا لبخندی زد
_ میدونم بک فقط هر کاری که میدونی درسته انجام بده من طرف توام
بکهیون که انگار خیالش راحت شده بود لبخند از ته دلی زد
جونگده با قیافه جمع شده نگاهش کرد و با چندش گفت: اه اه نگاش کن تا همین یک ساعت پیش که اخم و داد و بیدادت واسه من بود
می‌هی نگاهی به جونگده که مشغول بحث با بکهیون بود انداخت بیشتر از اون چیزی که تصور میکرد دوستش داشت و حتی فکر از دست دادنش قلبشو به درد می آورد اگه تمام افکارش درست بودن و جونگده بخاطر شباهتش به اون دختر باهاش قرار گذاشته بود باید چیکار میکرد؟ میدونست باید بره و پشت سرشو نگاه نکنه اما پس قلبش چی؟
افکار تو سرش داشت دیوونش میکرد رو به بورا گفت: بورا بریم خوابگاه؟ سرم درد میکنه
جونگده سریع روی مبل تکی کنارش نشت و دستشو گرفت
- خوبی عزیزم؟ امشبو اینجا بمون
سرشو تکون داد
- نه ممنون صبح کلاس داریم
بورا شونه می‌هی رو فشرد: باشه پس بریم
بکهیون نگاهی به اون دوتا کرد و گفت: من میرسونمتون
جونگده بلند شد و سمت آشپزخونه رفت
- پس شام بخورید بعد برید
و قبل از اینکه دخترا اعتراضی کنند بکهیون رو برای کمک صدا زد
******
" می‌هی "
سرش وحشتناک درد میکرد..از نصف شب که از خواب پریده بود دیگه خوابش نبرده بود.. چشماشو که می‌بست اون عکسا جلوی چشماش رژه میرفت
باور اینکه جونگده فقط بخاطر یه شباهت تمام این مدت بهش عشق داده داشت دیوونه‌اش میکرد
افکار مزاحمش دست از سرش برنمیداشت نکنه اون دختر بهش خیانت کرده میخواست از من بخاطر شباهتم انتقام بگیره؟
من با تمام قلب عاشق اون بودم اگه اون...
هوووف کلافه‌ای کشید و توی جاش غلت زد که نگاهش روی بورا غرق خواب افتاد..از این که حداقل اون توی زندگیش خوشحال بود آروم میشد ولی وقتی به زندگی خودش نگاه میکرد.....
اینجور نمیشد باید میرفت و این موضوع رو حل میکرد باید با جونگده حرف میزد توی این چند روز فقط داشت خودشو عذاب میداد
به محض روشن شدن هوا بلند شد و خودشو توی حموم کوچیک اتاقشون که این آخرین روزایی بود که توش میموندن انداخت
حس گرمای آب روی تنش تا حدودی افکارشو جمع و جور میکرد و باعث میشد با خوشبینی بیشتری به اتفاقی که افتاده فکر کنه
از حموم بیرون اومد بدون اینکه لباس بپوشه با حوله روی تخت نشست و شماره جونگده رو گرفت میدونست که جونگده حتما الان بیدار بود تا بره استودیو
بعد چند ثانیه بوق خوردن صدای گرمش توی گوشی پیچید و قلب بورا رو لرزوند.. چطور میتونست از این مرد دلگیر باشه؟!
برخلاف چند شب پیش و لحن سردش این دفعه آروم و گرمتر گفت
- صبح بخیر جونگدیا.. خوب خوابیدی؟
جونگده خوشحال ازینکه می‌هی دیگه باهاش به سردی رفتار نمیکنه جواب داد
- اوه اره.. تو چطوری؟ حالت خوبه؟

LOVE NOTEBOOK VOLUME TWO (Completed)Where stories live. Discover now