تو دیوونه‌ای

92 20 15
                                    

کیونگسو داد زد: طبقه دوم هم نیستتتت
شیومین به پله ها نزدیک شد تا صداش به اون که طبقه بالا بود برسه و با نگرانی گفت: طبقه اول هم نیست کجا رفته این پسره بی عقل؟!

جونگده از پله ها بالا رفت و گفت: میرم طبقه سوم
در تک تک اتاق‌ها رو باز میکرد که بالاخره توی یه اتاق بکهیونو که معلوم بود تازه از خواب بیدار شده و به تخت زل زده بود پیدا کرد
نفس عمیقی کشید و به سمت نرده‌ها رفت و با صدای بلندش داد زد
- اینجااااااست
وارد اتاق شد و لبه تخت نشست و بهش زل زد این حال داغون بکهیون قلبش رو به درد میاورد
- جونگده...
با صدای آروم بکهیون به خودش اومد
- بله
- اگه دیگه هیچ وقت نبینمش چی؟
سرشو بالا آورد و با چشمای پر اشک به جونگده زل زد و ادامه داد
- جونگده تا بحال همچین حسی نداشتم حس میکنم قلبم داره از جاش کنده میشه
چشمای اشکی بکهیون انگار برای جونگده تیر خلاص بود
بدون فکر کردن به چیزی گفت: بکهیون بورا خوابگاست می‌هی خواست چیزی نگیم تا آروم تر شید اما بنظرم الان بهتره بری باهاش حرف بزنی

******

از تخت پایین اومد اما بخاطر دردی که توی کمر و دلش پیچید مجبور شد لبه تخت بشینه از دیروز درد داشت تنها تایمی که درد نداشت وقتی بود که توی بغل بکهیون بود ولی با بی‌رحمی خودشو از اون آغوش منع کرده بوده نیاز شدیدی به مسکن داشت اما دیروز چیزی به می‌هی نگفت و الان تصمیم داشت تا می‌هی نیست بره داروخونه نزدیک خوابگاه و یه مسکن قوی بخره
برای از حال نرفتنش شکلاتی از روی میز برداشت و راه افتاد
.
.
.
منتظر بود دارو مورد نظرش رو بیارن که صدای تلویزیون داروخانه توجهش رو جلب کرد

(بیون بکهیون در روز تولدش سینگل جدید خود را منتشر کرد تنها ساعتی پس از انتشار این آهنگ در صدر چارت‌های کشور و ۷۶ کشور خارجی....)

بورا لبخند پر رنگی زد درست همون‌طور که از بکهیون انتظار داشت واقعا واسش خوش حال بود
بعد از گرفتن داروهای مورد نیازش از دارو خونه بیرون زد بخاطر دردش آروم آروم زیر شکوفه‌ها گیلاس راه میرفت و توی خیال خودش غرق بود

چی میشد اگه دیروز نمیرفت؟‌ یعنی بکهیون یادش بود دیشب وقتی مست بود گفته بود دوستش داره؟ اصلا نتونست جمله دوستت دارم بکهیون رو هضم کنه چون یک ثانیه بعدش انگار تو آتیش افتاده بود و با احساسات زیادی دست و پنجه نرم میکرد بکهیون واقعا دوستش داشت یا تو مستی چیزی گفته بود؟ ولی مگه نمیگن توی مستی آدما حقیقت رو میگن؟

خیابون تقریبا خلوت بود و همین باعث میشد بورا بیشتر توی خیال غرق بشه

با ترمز شدید ماشینی از جا پرید و با آئودی مشکی با شیشه‌های کاملا دودی مواجه شد

طولی نکشید که بکهیون از ماشین پیاده شد و با قدم‌های بلند سمت بورا شوکه راه افتاد
با تعجب به بکهیونی که کاملا بهم ریخته بود و شباهتی با آیدل همیشه مرتب نداشت زل زد اما همچنان خوشتیپ بود مخصوصا که اون شلوار و سویشرت مشکلی با تموم بهم ریخته بودنش بهش میومد

LOVE NOTEBOOK VOLUME TWO (Completed)Where stories live. Discover now