منو یادش نمیاد

105 29 10
                                    

حدود دو هفته از روز اولی که به اون خونه باشکوه و مرموز رفته بود میگذشت و تو این مدت سه بار دیگه ام به آنجا رفته بود چون خانم سو خدمتکار قبلی، از شرکت خدماتی رفته بود و جز بورا کسی نتونسته بود جایگزینش بشه
به‌علاوه خانم نام گفته بود که صاحب خونه خیلی از کارش راضی بوده و قراره حقوق خوبی بابت کارش بگیره، همین میتونست بورا رو به کار توی اونجا مشتاق تر بکنه ولی همچنان فکر اینکه چه کسی صاحب اون عمارت شاهانه‌است یه جایی تو گوشه مغزش جولان میداد

در ورودی عمارت باز شد و خانوم نام طبق معمول با لبخند شیرینش از بورا استقبال کرد و همین‌طور که اون دو میرفتند تا هر کدوم کارای خودشون رو شروع کنند خانوم نام بی مقدمه گفت: بورا امروز علاوه بر اتاقای بالا سالن زیری رو هم باید تمیز کنی و یه خواهشی هم ازت داشتم
بورا به سمت خانوم نام برگشت
-میخواستم ازت خواهش کنم اگر امروز کاری نداری یکم بیشتر بمون تا تو کارای آشپزی بهم کمک کنی چون ارباب جوان امروز چندتا مهمون مهم داره و منم دست تنهام گفتم از تو بخوام تا بهم کمک کنی نگران نباش دستمزد این کار...

بورا با شنیدن واژه ارباب جوان از زبون خانوم نام کنجکاویش فعال شد و این فرصت رو برای گرفتن اطلاعات راجب صاحب این خونه غنیمت شمرد پس بدون اینکه بذاره خانوم نام حرفشو تموم کنه توی صحبتش پرید و گفت
-حتما..حتما خانوم نام..من کلی وقت اضافه دارم و حتما میام و توی کارای اشپزخونه بهتون کمک میکنم

خانوم نام که خیالش از این بابت راحت شده بود هیجان غیرنرمال بورا رو نادیده گرفت و با لبخند همیشگیش گفت
-پس هرموقع همه جارو تمیز کردی بیا آشپزخونه که کلی کار داریم
بورا تعظیم کوتاهی کردو با خوشحالی رفت تا کاراشو زودتر شروع کنه این وسط حتی خودشم نمیدونست چرا بخاطر دونستن اطلاعات راجب صاحبخونه انقد هیجان زدست
بورا کلا دختر پرانرژی بود درسته که بعد از رفتن دوستش بکهیون و قطع شدن کامل ارتباطش با اون بورا رو تا حدودی افسرده کرده بود اما از وقتی اومده بود سئول درس بخونه سعی کرده بود گذشته رو فراموش کنه و اون شخصیت شیطونی که بکهیون همیشه تحسینش میکرد رو برگردونه

بعد از تمیز کردن اتاق بالا و سالن پایین که پر بود از انواع وسایل ورزشی و بیلیارد و یه اتاق تماما آینه کاری شده که می‌هی رو دوباره شگفت زده کرده‌بود، اما سریع خودشو جمع و جور کرد تا پیش خانوم نام بره و بتونه ازش اطلاعات بکشه

وارد آشپزخونه بزرگ و سفید شد خانوم نام رو دید که وسط یه عالم مواد غذایی ازین طرف به اون طرف درحال کاره.. با خودش فکر کرد مگه چندتا مهمون دارن که این همه بریز و بپاش میکنن؟ از نظر بورا اون همه غذا قابلیت سیر کردن یه لشکر سرباز شکست خورده چوسان رو داشت ولی وقتی خانوم نام گفت اونا فقط سه نفرن دوتا شاخ روی سرش سبز شد واقعا این همه نیاز بود؟

LOVE NOTEBOOK VOLUME TWO (Completed)Where stories live. Discover now