لباش رو با زبون تر کرد:
+ عامم.. آره... خب میدونی... من یه اتاق برای دخترم دارم.» اوه... شما دختر دارید؟
+ راستش... نمیدونم...» هان؟!
+ ببخیال... میای؟ هوا سرده.
چشمای دختر درخشید:
» آره، میام.سوار ماشین که شدن دختر حیرت زده از زیبایی ماشین گفت:
» اینجا خیلی خوشگله آقا.
+ نامجون... بهم بگو نامجون.دختر متعجب ابرویی بالا انداخت، این آقا هم اسم پدرش بود، خودش بود؟
' نه نه جیونا، اول باید مطمئن بشی!'جیون با لبخند دست کوچولوش رو جلو برد:
» منم جیونم، جانگ جیون.
نامجون با خنده دستش رو فشرد، ولی نه خیلی محکم که دخترک دردش بگیره:
+ کیم نامجون.
' خب، اون بابات نیست جیونا، اون یه کیمه'حس کرد بهتره برای گرم کردن بحثشون چیزی بگه:
+ خب مادمازل... چیزی هست که بخوای امتحان کنی؟و خب... فقط یک چیز توی سرش درخشید... عشق دیرینه جیون...
پیتزا!
» دلم پیتزا میخواد، از اونایی که میخوری از شدت تندیش باید کلیییی آب بخوری... اما خب...
نامجون نیم نگاهی بهش انداخت تا برای ادامه حرفش تشویقش کنه:
» پاپا میگه من نباید زیاد پیتزا بخورم... چون ضرر داره!دستاش رو به هم کوبید و با شیطنت گفت:
» ولی پاپا که اینجا نیست!نامجون خندید:
+ باشه خانم کوچولو... وقتی رسیدیم اجازه میدم هرچی خواستی سفارشی بدی.» ممنونم نامجونی اوپا... قول میدم وقتی آپام رو پیدا کردم جبران کنم.
نامجون لبخندی زد و چیزی نگفت.
***
~ محض رضای خدا جین!... آب بدنت از این همه گریه خشک نشد؟
جین با گریه عروسک جیون رو به بدنش فشرد:
_ هو-هوسوکا... جیونم...
~ پلیس ها دنبالشن، مطمئنم پیداش میشه خب؟صدای گریه جین بلند تر شد که هوسوک کلافه دستی به موهاش کشید.
_ اون... اون که جایی رو نداره... آخه، هق... آخه کجا رفته؟... وای بدبخت شدم هوسوک... اگر چیزیش شده باشه چی؟
جلوی برادرش زانو زد:
~ سوکجینا... انقدر گریه نکن، آخه مگه با گریه کردنت چیزی حل میشه؟_ منه لعنتی... از دست نامجون فرار کردم تا جیون در امان باشه، قسم خوردم نزارم یادگاری نامجون چیزیش بشه... اما حالا... وای خدا... جیون کوچولوی من کجاست؟ ده ساعته نیست هوسوووک... چیزی خورده؟... جاش خوبه؟ نکنه اذیتش کنن!... دارم دق میکنم هوسوک.
و سرش رو روی شونه دونسنگش گذاشت و بلند بلند گریه کرد.
جین انقدر گریه کرد که نفهمید کی چشماش بسته شد و وارد دنیای کابوس هاش شد!
YOU ARE READING
For the Baby(Namjin)
Fanfictionکاپل اصلی: نامجین کاپل فرعی: سپ«ورس» خلاصه: نامجون پسر رئیس جمهوره کره، توسط پدرش تهدید میشه که اگر با دختر نخست وزیر ازدواج نکنه و یا صاحب وارث نشه، تمام زحمات نامجون رو به باد میده و نامجونی که خودش شرکتش رو بالا کشیده رو نابود میکنه، نامجون دنبال...