با شدت وارد خونه شد که نگاه هوسوک و یونگی بهش افتاد.
یونگی با دیدن رنگ پریده نامجون سریع به سمتش رفت و گفت:
^ هی... حالش خوبه.لرزون گفت:
+ باز چیشد؟... اون که خوب بود.
^ نترس... غش کرد که دکتر خبر کردیم، الان خوبه، توی اتاقتونه.بی هیچ حرفی با قدمای بلند خودش رو به اتاق رسوند.
تقه ای به در زد که صدای ضعیف جین به گوشش خورد و باعث شد قلبش بلرزه:
_ بیا تو.در رو آروم باز کرد و وارد اتاق شد.
جین در حالی که پشتش بهش بود روی تخت دراز کشیده بود.
خواست چیزی بگه که با صدای جین ساکت شد:
_ هوسوکا... خیلی زشت شدم نه؟بغض توی صداش... لعنتی...
_ شکمم بزرگ شده و حاله کوکی خوبه ولی... دست و پاهام لاغر شدن... حتی گاهی اوقات نمیتونم روی پاهام وایسم... زیر چشمام گود افتاده... دیگه مثل قدیم خوشگل نیستم.
غمگین قدمی به سمتش برداشت.
_ اگر نامجون دیگه منو نخواد چی؟نفس توی سینهش حبس شد.
_ حقم داره... دیگه جذاب نیستم... میدونی... اون خیلی تلاش میکنه، میبینم که خودش رو به هر دری میزنه که خوب باشم... همینم ناراحتم میکنه.هق هقش بالا گرفت:
_ من انقدر ضعیفم که حتی ممکنه بچهم رو سالم به دنیا نیارم... میدونم که جون خیلی تحت فشاره ولی هیچی نمیگه... من...نامجون از پشت بغلش کرد و حین به محض گره خوردن دستای نامجون دورش تازه متوجه عطر تنش شد و اشکاش با شدت بیشتری ریخت.
_ جونا...
+ تو زیباترینی جین... تو درخشان ترین ماهی هستی که دنیا به خودش دیده.
بوسه های سریعی روی صورت، مو و سر شونه بیرون زده از لباسش گذاشت:
+ چطور میتونم نخوامت وقتی حتی ثانیه ای به نبودت فکر میکنم قلبم با نزدنش تنبیهم میکنه.آروم جین رو به سمت خودش چرخوند و خط فکش رو بوسید:
+ من عاشقتم جین... و واقعا متاسفم که کلمه ای بالا تر از عاشقت بودن نیست که بگم...خیره به چشمای جین که مدام از اشک پر و خالی میشد گفت:
+ تو خون توی رگای منی جین... نباشی نامجونی هم نیست.با مهربونی و غم اشکاش رو پاک کرد:
+ گریه نکن ماه من... این مرواریدای پاکت رو نریز... میخوای قلبم وایسه؟ هوم؟_ جونااا...
و توی بغل نامجون فرو رفت و هق هق کرد.نامجون محکم بغلش کرد و روی موهاش رو بوسید:
+ جون دلم... برای چی عین ابر بهار گریه میکنی آخه... جونگ کوکی؟... به پاپا بگو گریه نکنه... آخه وقتی گریه میکنه قلب آپا درد میگیره.
![](https://img.wattpad.com/cover/313792141-288-k608374.jpg)
VOUS LISEZ
For the Baby(Namjin)
Fanfictionکاپل اصلی: نامجین کاپل فرعی: سپ«ورس» خلاصه: نامجون پسر رئیس جمهوره کره، توسط پدرش تهدید میشه که اگر با دختر نخست وزیر ازدواج نکنه و یا صاحب وارث نشه، تمام زحمات نامجون رو به باد میده و نامجونی که خودش شرکتش رو بالا کشیده رو نابود میکنه، نامجون دنبال...