با بیرون رفتنش هوسوک در اتاق وی آی پی رو بست و کنار جین نشست:
~ بهتری؟_ به نظرت این کلمه اصلا به من نزدیکه؟
نفسی گرفت:
~ میخوای چیکار کنی؟... میدونی که میتونیم ازش شکایت کنیم و حضانت جیون رو..._ هنوز انقدر عوضی نشدم که از اتفاقی که حتی خودشم خبر نداشته سو استفاده کنم و بچهش رو ازش بگیرم سوکا!
هوسوک حیرت زده گفت:
~ بخشیدیش؟نگاهش رو گرفت:
_ میدونستم مسته... قبلا بهم گفته بود که هروقت مست میکنه رفتار هاش دست خودش نیست... اون گناهی نداره سوک.با انگشتاش بازی کرد:
_ جیون عروسک خیمه شب بازی من و پدرش نیست... نمیخوام دوباره پدرش رو ازش بگیرم.~ توعه لعنتی هنوز عاشقشی؟... بعد این همه اتفاق؟!
جین تیز نگاهش کرد:
_ تو چی؟هوسوک شوکه سرفه ای کرد:
~ م-من چی؟!_ فکر کردی خرم و نفهمیدم عاشق یونگی ای؟... فکر کردی نفهمیدم چقدر بیقراریش رو میکنی؟... اوه هوسوک شی!... من هیونگتم و بزرگت کردم، این صد بار!
دست به سینه شد:
_ و فکر کنم آخرین نفریم که فهمیدم به همدیگه برگشتین، بازم مثل قبل!~ هیونگ من...
دستش رو به معنای سکوت بالا آورد:
_ لازم نیست دلیل بیاری... منم عین تو اون روزا رو گذروندم... تو باید خودت برای زندگیت انتخاب کنی... میدونم که دوستش داری... فقط...لبخند تلخی زد، انقدر تلخ که گلوش سوخت!
_ خوب نگهش دار... نزار از پیشت بره، مواظبش باش... قضاوتش نکن... و... بهش بگو عاشقشی...زمزمه کرد:
_ کاری که من نتونستم بکنم.***
با اجازه دکتر نامجون یونگی رو فرستاد تا کار های ترخیص رو بکنه و با گرفتن اجازه از جین، آروم وارد اتاق شد.
از نگاه کردن بهش حراس داشت... اصلا چطور میتونست با بلایی که سر پسرک آورده بود باهاش چشم تو چشم بشه!
+ اممم... اگر بشه... میشه با من بیای خونه؟
جین که منتظر بود نامجون به حرف بیاد، با پیشنهادش ابروهاش بالا پرید؛ چی؟!
_ چی؟!
نامجون سریع سر بلند کرد و دستاش رو ترسیده بالا برد:
+ نه نه نه... اونطور که فکر میکنی نیست... من نمیخوام بازم... اوه خدایا چی دارم میگم...دستاش رو پایین آورد و نفس عمیقی کشید:
+ به جیون قول دادم ببرمت پیشش... لطفا جینا.جیون؟... اوه!... میتونست بازم دخترکش رو ببینه؟!
_ باشه، میشه به هوسوک بگی بیاد کمکم لباسم رو عوض کنم؟
قدمی جلو برداشت:
+ اگر بخوای من میتونم...
با به یاد آوردن اتفاقات گذشته حرفش رو خورد و قدم جلو اومده رو عقب رفت.
+ صداش میکنم.
ESTÁS LEYENDO
For the Baby(Namjin)
Fanficکاپل اصلی: نامجین کاپل فرعی: سپ«ورس» خلاصه: نامجون پسر رئیس جمهوره کره، توسط پدرش تهدید میشه که اگر با دختر نخست وزیر ازدواج نکنه و یا صاحب وارث نشه، تمام زحمات نامجون رو به باد میده و نامجونی که خودش شرکتش رو بالا کشیده رو نابود میکنه، نامجون دنبال...