جین وارد اتاق شد و در رو محکم روی صورت متعجب نامجون بست.
نامجون که دستش بالا بود و دهنش باز بود، پلکی زد و زمزمه کرد:
+ مثل اینکه... خیلی عصبیه.هومی کشید و از پله ها پایین رفت.
با دیدن هوسوک و یونگی که توی حلق همدیگه بودن اخمی کرد و دست به سینه شد:
+ فکر نکنم جین بعد از فهمیدن رابطه مخفیانهتون ساکت بمونه.با صدای نامجون سریع از همدیگه دور شدن.
~ نامجون شی.
نامجون به سمتشون قدم برداشت.
+ این زندگی توعه هوسوک و تو به قدری بزرگ هستی که براش تصمیم بگیری، ولی به نظرم به جین، به عنوان هیونگت بگو، خودش بفهمه ممکنه ناراحت بشه.به سمت یونگی رفت و بی هوا ضربهای به پیشونیش زد که آخ یونگی بلند شد:
^ آیییی چرا میزنی؟
+ میزنم تا یاد بگیری هر جایی برای لاو ترکوندن با دوست پسرت مناسب نیست آقای محترم، این ویلای فاکی ده تا اتاق داره.به سمت در خونه رفت و با به یاد آوردن چیزی ایستاد و چرخید.
+ جین با من قهره، نمیدونم چرا، ولی لطفا بهش برس.
هوسوک سری تکون داد که از خونه بیرون زد.***
_ نمیخوووووورم.
هوسوک کلافه نالید:
~ هیونگ مگه بچهای؟... از صبح برای دو قاشق غذا عین پنگوئن افتادم دنبالت._ وقتی گشنهم نیست مگه مجبورم؟
+ دقیقا چون مجبوری باید بخوری!با صدای نامجون از پشت سرش، چشم غرهای با وجود اینکه میدونست دیده نمیشه رفت و گفت:
_ من هیچ اجباری نمیبینم.
از روی صندلی پاشد و خواست از آشپزخونه بره بیرون که:
+ بند سوم قرارداد، والده موظفه تا برای سلامت بچه هرکاری کرده و دستورات پزشک رو رعایت کنه.
روی پاشنه پا و با پوزخند به سمت پسرک تخسی که توی همین سه روز ورودش به ویلا حسابی اذیت کرده بود چرخید.+ تو امضاش کردی جین... لازمه یاد آوری کنم؟
جین حرصی به سمتش چرخید:
_ انقدر اون قرارداد فاکی رو به روی من نیااااار... کاری نکن بزنه به سرم و بزنم زیر همه چیز و این بچه رو...نامجون هیس ترسناکی کشید و قدمی به سمت جین برداشت.
+ نو نو نونو...
روی پسرک خم شد:
+ تو این کار رو نمیکنی، چون هزینه فسخ قرارداد، بیست و پنج میلیون دلاره، هوووم؟بی پولی، چیزی که بخاطرش همیشه تحقیر میشد.
ناخودآگاه بغض کرد.
لعنت به بارداری و هورمون های لعنتی ترش!نامجون با دیدن خیس شدن چشاش شوکه لب زد:
+ جینا...
_ میدونی چیه؟... خودت و اون قرار داد و اون بیست و پنج میلیون همگی برید به درککک.
و با قدمای محکم به سمت اتاقش قدم برداشت.
در رو محکم کوبید و غرید:
_ حالیت میکنم کیم نامجون، یه جینی نشونت بدم، که اون سرش نا پیدا.هوسوک دست به سینه به نامجون زل زد:
~ خسته نباشی... گند زدی!... حالا برو از دلش در بیار.
+ چ-چرا باید انقدر سریع... ناراحت بشه.
ESTÁS LEYENDO
For the Baby(Namjin)
Fanficکاپل اصلی: نامجین کاپل فرعی: سپ«ورس» خلاصه: نامجون پسر رئیس جمهوره کره، توسط پدرش تهدید میشه که اگر با دختر نخست وزیر ازدواج نکنه و یا صاحب وارث نشه، تمام زحمات نامجون رو به باد میده و نامجونی که خودش شرکتش رو بالا کشیده رو نابود میکنه، نامجون دنبال...