Part 1 " One night"

4.1K 637 85
                                    

خرید های مرد میانسال رو داخل کیسه پلاستیکی گذاشت و با لبخند همیشگی و معروفش گفت:
_ بفرمایید قربان... لطفا دوباره تشریف بیارید.
مرد کیسه خرید رو برداشت و با لبخند تشکری کرد.

بعد رفتن آخرین مشتری سریع روپوش کارش رو در آورد و در حالی که پول ها رو سر جاشون میزاشت گوشیشم برداشت.
غذاهایی که مدت کمی تا تاریخ انقضاشون مونده بود رو جمع کرد و داخل کیسه‌ای گذاشت.
بعد بستن در مغازه و پایین دادن کرکره با قدمای تند به سمت خونه رفت.

مثل همیشه آروم در رو باز کرد و سعی کرد بدون تولید کردن سر و صدایی وارد خونه بشه.

چراغ آشپزخونه رو روشن کرد و در یخچال رو باز کرد.
هوفی از خالی بودن یخچال کشید که...
~ بازم دیر اومدی.
با صدای هوسوک هینی کشید و چرخید.
دستش رو روی قلبش گذاشت:
_ آی ترسیدم... یه اهنی، یه اوهونی.

هوسوک دست به سینه شد و با اخم گفت:
~ هیونگ!... تو دو هفته‌ست شب ها دیر میای خونه، جریان چیه؟

لبخند خسته‌ای زد و بسته برنج نیمه پخته رو از کیسه خارج کرد.

داخل مایکروفر گذاشتش و بعد تنظیم زمان پخت به سمت هوسوک چرخید:
_ فروشگاه خیلی شلوغه، رئیسم مجبورم کردن هوسوکا.

هوسوک پوفی کشید، جین حسابی لاغر شده بود، گاهی شبا از شدت خستگی جونی برای غذا خوردن نداشت و به محض رسیدن می‌خوابید، گاهی شب ها هم مثل امشب فقط برنج و کیمچی میخورد.

کیسه رو از دست جین چنگ زد و توش رو نگاه کرد.
بسته گوشت رو بیرون آورد و یه ماهیتابه هم بیرون کشید.

_ چیکار میکنی؟... اون برای ناهارت...
غرید:
~ من از پس خودم بر میام هیونگ!... یه نگا تو آینه کردی؟ شدی پوست و استخون.

چیزی نتونست بگه، حق با هوسوک بود... امروز که وسط فروشگاه چشماش سیاهی رفت، تازه فهمید چندوقته درست غذا نخورده و همش در حال جنب و جوشه!

هوسوک بعد سرخ کردن چند تیکه گوشت، برنج رو از مایکروفر در آورد و همراه با کیمچی جلوی هیونگش گذاشت.
رو به روش نشست و منتظر نگاهش کرد.

جین با خنده گفت:
_ نکنه میخوای به خوردنم نظارت کنی؟
~ میدونم میخوای یکم بخوری و بگی سیر شدی، پس میشینم م تو باید تا آخرش بخوری... زودباش.

جین لبخندی از مهربونی دونسنگ کیوتش زد و مشغول شد.

***

برگه های امضا شده رو تحویل منشی داد و با سر دردی که بعد از حرف زدن با پدرش به سراغش اومده بود، به صندلی تکیه داد.

با بیرون رفتن منشی یونگی وارد شد و با دیدن وضعیت نامجون تک خندی کرد.
^ چرا قایقات غرقه؟!
+ بشین.
با نشستن یونگ رو به روش گفت:
+ چای، قهوه یا آبمیوه؟
^ هیچکدوم، بنال بینم چه مرگته!

For the Baby(Namjin)Onde histórias criam vida. Descubra agora