Part 28 "Death"

2.8K 438 148
                                    

امروز تصمیم گرفته بود که همراه با یونگی و هوسوک به بیمارستان بیاد و خب... جیون هم مهد بود.

وارد راهرویی که اتاق جین اونجا بود شدن که چندین پرستار و دکتر به سرعت از کنارشون رد شدن.

ابرویی بالا انداخت و به مقصدشون نگاه کرد.

با دیدن اتاقی که همه داشتن واردش می‌شد قلبش از تپش ایستاد:
+ ن-نه...

با دو خودش رو به در اتاق رسوند که پرستاری جلوش رو گرفت:
: آقا کیم نمی‌تونید وارد بشید.

سعی کرد پسش بزنه و با گریه گفت:
+ برو کنااار... برو کنار لعنتیی... جیییین.
: آقای کیم لطفا، بزارید پروفسور کارش رو بکنه.

: شوک، دویست... برید عقب.

دستگاه رو روی سینه برهنه جین گذاشت و با پریدن جین قلب نامجون لرزید.

هوسوک توی بغل یونگی وول می‌خورد و درحالی که جیغ می‌زد عین ابر بهار گریه می‌کرد و یونگی... خب لعنت بهش سنگ هم روزی میشکنه!

نامجون لرزون کنار اومد و با چشمای گرد شده از ترس به شیشه بزرگ پنجره چنگ انداخت.

با هربار شوکی که میدادن بدن جین می‌پرید و محکم به تخت می‌خورد.

با چشمای خیس به دستگاهی که خط صافی رو نشون می‌داد خیره شد و نالید:
+ ن-نه... اینکارو باهام نمیکنی...

دکتر دستگاه رو برگردوند و دو دستش رو وسط سینه جین گذاشت.

داد زد:
+ نکن دردش میگیره... جیییین... لعنتی پاشوووو، حق نداری ولم کنی... جیییین.

ایندفعه راحت وارد اتاق شد و لرزون به سمت جین قدم برداشت.

: پروفسور لطفا بس کنید... بیمار برنمیگرده... پروفسور...

سرش رو محکم به چپ و راست تکون داد:
+ نه... حق نداری... لطفا جین... به هر مقدساتی که میپرستی قسمت میدم...

پروفسور بالاخره کنار کشید که نامجون رنگش پرید.
چند نفر جلو اومدن و سیم ها رو از سینه‌ش کندن.

: کیم سوکجین... ساعت ده و پنج دقیقه صبح...

ملافه سفید رو دستش گرفت و خواست روی سر جین بکشه که با غرش نامجون خشکش زد:
+ حرکت اضافی ای بکنی... خودت و خاندانتو نابود میکنم.

با قدمای سست جلو رفت و به جین خیره شد، ناخودآگاه لبخند تلخی زد:
+ داری میری؟... انقدر راحت داری ترکم میکنی؟

روی جین سایه انداخت و دست لرزونش رو روی گونه‌ی هنوز داغش گذاشت:
+ مگه بهم قول ندادی چیزی نمیشه؟... مگه نگفتی همه چیز درست پیش میره؟... مگه نمی‌گفتی میخوای جونگ کوک رو بغل کنی؟... مگه نگفتم باید خودت جونگ کوک رو وارد خونه کنی؟

اشکش روی لب جین افتاد و شکست:
+ کمرم رو شکستی جین... جوری منو زمین زدی که خدا هم دیگه نمیتونه کمکم کنه.

For the Baby(Namjin)Место, где живут истории. Откройте их для себя