Kook pov :
کوک : باشه داداش ... اره میام ... خدافظیییی
خب فردا تولد برادرزادم جیاست و ... قطعا باید براش کادو بگیرم امشب میگیرم که فردا اگه وقت نکردمو کارای شرکت رو سرم هوار شد برادرزادم از عموش نا امید نشهthird person :
سوار ماشینش شد و دکمه ی استارتو زد و ماشینم به سمت اسباب بازی فروشی روند
بعد از تقریبا ۱۰ دقیقه دم یه اسباب بازی فروشی نگه داشت واردش شد چشش خورد به کپه ی عروسکی و یه خرگوش کوچولوی صوری خیلی خوشگل دید و برشداشت و داشت میرفت سمت صندوق تا حساب کنه که بعد چشش خورد به یه عروسک کوچولو که شبیه آدم بود ولی گوش و دم ببر داشت و یه لباس یسره مدل ببری تنش بود چون خیلی کیوت بود اونم برداشت و رفت سمت صندوق
بعد از چند دقیقه روندن رسید و به خونه رمز درو زد و وارد شد و عروسکارو انداخت رو مبل
...: اخخخخ ددم اومت ( اخخخ دردم اومد )
کوک :یا قمر بنی هاشم کی بود
و رفت سمت آشپزخونه و یه تابه برداشت و یه قابلامه هم سرش گذاشت واومد و دوباره داد زد
کوک : کدوم خری بود من مسلحم بیابیرون کاریت ندارم
...: مشلح شیه ؟؟؟( مصلح چیه ؟؟؟)
کوک : تو .. تو .. چرا بچگونه حرف میزنی ؟؟؟؟
...: شون بشم اخمخ!! ( چون بچم احمق!!)
کوک :ک-کجایی ؟
...:تو این ژایه تند و تاریت پیش این خلدوش پشمالوهه( تو این جای تنگ و تاریک پیش این خرگوش پشمالوئه )
کوک : ت-تو...تو نایلونی ؟؟؟؟
رفت و نایلونو برعکس کردم همشو ریخت رو میز
... : مده تلی میدم آلوم تل ( مگه کری میگم اروم تر)
کوک : یا دیک شوگا هیونگ عروسکم مگه حرف میزنه ؟؟؟
Kook pov:
خدااااااااا تا حالا موجود به این کیوتی ندیده بودمممممممم
کوک : خب طبیعتا درکش برام سخته توضیح بده بهم اینجا چه خبره عروسک کوچولو
...: یت من علوسک کوشولو نیشتم هایبردم دو اشمم تهیونده ( یک من عروسک کوچولو نیستم دو اسمم تهیونگه )خب گایز این پارت اول شد ۳۰۶ کلمه ببخشید کم بود پارت اوله دیگه دفعه ی بعد بیشتر مینویسم امیدوارم خوشتون بیادددددددد
VOUS LISEZ
𝓣𝓻𝓸𝓾𝓫𝓵𝓮𝓼𝓸𝓶𝓮 𝓭𝓸𝓵𝓵 ༯ | عروسک دردسرساز
Fanfiction(کامل شده) فکر کنم از همه بیشتر باید ممنون برادرزادمو تولدش باشم ورود اون عروسک کوچولو به زندگیم روح بخشید بهم ____________________________ A part of story : کوک : اولش فکر کردم بابا شدم الانم بابا هستم منتها ددیم الان و فقط خدا...