[سلام دوستان
این فنفیک از دیدن دوباره ی
چشمهای روشنت خوشحاله
پس قبل از مطالعه ی کامل
کامنت و ، ووت یادت نره ]به غذای روبروش لب نزد
چشماشو به تلفن همراهش دوخته و بهش التماس میکرد عین دو روز پیش دوباره زنگ بخوره چون حس عجیبی به اون شماره ی ۷رقمی داشت...
و اون روز موفق به جواب دادنش نشده بود.دستشو به ساندویچش نزدیک کرد که اون روبروش نشست و با غرولند گفت:
_چیزی شده؟تو که عجله داشتی،چرا غذاتو نخوردی.خیلی زود یه نفس عمیق کشید و صندلیشُ تکون داد
انگار نه انگار که چند دقیقه ی پیش معدش درحال سوراخ شدن بود چون صبحونه نخورده بود و تموم مدت
با سالی در حال تهیه خبرای بقول خودش مضخرف بود...اونا بین راهشون جلوی یه فست فودیه کوچیک و جمع جور که میزو صندلی های خیلی کثیف داشت ایستاده بودند، رنگ دیوارای اونجا صورمه ای بود و در سمت راست یه عالمه استیکرای عجیب چسبیده بود که از چربیه روشون میشد فهمید سیستم تهویه ی اونجا سالهاست از کار افتاده.
زین با دستش شیشه ی خنک نوشیدنیشُ لمس کرد.
+سالی،تو باید کمکم کنی.اون ابروهاشُ توهم انداخت،زین هیچ وقت قرار نبود بیخیال خواسته ش بشه اونم وقتیکه سالی میخواست اصلا به معصومیت همکلاسی سابقش فکر نکنه و ازش تو ذهنش یه هیولا بسازه تا کم کم فراموشش کنه.
_محض رضای خدا،دوباره یادت افتاد و پنچر شدی.+خوب،میگی چیکارکنم؟
_اینکه راحته، از مموریت دلیتش کن.
سالی یه گاز به ساندویچش زد و زین با حس نارضایتی
از صاحب اونجا آدرس سرویس بهداشتیو پرسید.چند دقیقه بعد دوتایی توی ماشین جدید سالی نشسته بودند،و سالی در حال روندن به سمت ورودی شهربود که زین دوباره بحث رو پیش کشید.
و سالی اینجوری گفت
_من تادلیل اینهمه اصرارت رو ندونم،هیچ کمکی بهت نمیکنم.زین با کمربند قفل شده ی روی سینه ش که در حال فشار بهش بود بازی کرد و جواب داد
_اوکی خیالت راحت،این قرار نیست
تیترخبر مجله مون شه.اصلا مابرای گزارش نمیریم.زین یجوری آشکارسازی کرد که باعث پوزخند اون شد،همکارش از همه ی رازهاش خبرداشت و چیزی برای پنهون کردن ازهم نداشتند...
_میدونم،تو فرصت مناسبش کاری نکردی
الانم نمیکنی ولی،پس ماجرا چیه؟سالی میخواست زین واقعا اعتراف جالب تری بکنه؟_ماجرا...اممم...
به نیمرخ قرمز زین نگاه کرد و پاشو روی پدال بیشتر فشارداد
_میدونم دلیلش همون چیزیه که من از رفتارت میفهمم؟فضا واقعا خفقان بود و زین اهرم بازشدن کمربند رو فشار داد و کاملا چرخید.
_ببین سالی من،فقط دنبال یه چندتا دلیلم تا خودمو ببخشم.
_نه دیگه تو واقعا ردد دادی...
دست خودت نیست،لابد توی اون دو هفته چیزخورت کرده که تبدیل به یه آدم دیگه شدی.

VOCÊ ESTÁ LENDO
MIRROR
Ação❌️Ongoing❌️ The second season of BORN FREE +زین یه آینه س که تصویر خوبی از تورو منعکس میکنه. تو دنبال اینی که بدی های خودت رو نبینی،حالا اگه اون آینه بشکنه،توش چی میبینی! _یه هیولارو ⚠️دستورالعمل ها: 1.قبل از شروع به خواندن این داستان فصل یک: 》B...