Tortoise

45 13 15
                                    

اگه برات ارزشمنده اول ووت بده
و بعدم اخرش کامنت بذار
مرررسی خوشگله







از روی صندلی خشک بلند شد چون قهوه ش صرف شده بود
و راستش دیگه دلیلی برای موندن در اونجانداشت
کسی که بخاطرش چندتا قرار کاری رو عقب انداخته بود
با یه حال داغون روی تردمیل گوشه ی خونش
در حال عرق ریختن بود و به اون اهمیتی نمیداد
و البته موقعیت خوبی نبود و نمیشد اخبار تازه شو بگه
یعنی ممکن بود لب باز کنه و ...
از قاطی شدن مسائل کاریش با احساسش دوری میکرد
ولی این استثنا بود چون،زین که با همه فرق داشت
دست کم با اینکه تنها توی این شهر به اون اعتماد داشت
البته که زین هم اینجوری بود.
چشمش به میز کار زین افتاد و کنار لپ تاپ نقره ایش یه جعبه بود و تصویر یه پاکت باز نشده ی سیگار و فندک و زیر سیگاری،ذهنشُ برای پرسیدن سوالی شخصی باز میکرد
اما یه جعبه رو دید و اونو انتخاب کرد.
_از کارت اخراج شدی؟

روی دور تند تردمیل،با صورت خیس و نفس نفس زنان و دستو پاشکسته به زاویه ای دورتر از فریا نگاه کرد
به کاناپه ی سفیدش که یه گوشش قرمز بود و بعد به سُسِ
روی عسلی و پاکت خالی پیتزاش.
+میدونی حوصله ندارم،و تو برای حاشیه رفتن اصلا چیز خوبی رو انتخاب نکردی.

فریا سرش به قصد فضولی تکون داد و ادامه داد
_ولی این جعبه و خنزل پنزلای میز کارت چی میگه

زین که تازه فهمیده بود، تردمیل رو آف زد و یه حوله رو از کنار دستش برداشت و نزدیک اون شد
+نه نه،لطفا بهشون دست نزن.تو ساعت۶یه قرارداشتی
درست نمیگم؟

فریا به عکس اویزون از جعبه اشاره داد و نزدیک اون شد
و زین هم دست اونو گرفت تاشاخک های فعال شده ی فضولیای اون دوست،یهو اونارو بهم نریزه و...
_واو این یه مارمولک گنده س، نه...بچه ی یجور سوسماره؟
+باتو حرف زدم دیگه...
زین با اخم و دو دستش جعبه رو برداشت و در گوشه ی دیگه ی خونه دورتر از دسترس گذاشت.فریا نمایشی بینیشو بالا کشید و سمت پنجره های نور گیر رفت و یدونه شو باز کرد و بعد بینیشو با دستش گرفت.
_ببخشید،بوی جنازه میدی...باشگاهو برای همینکارساختنا،
اینجا به یه تهویه نیازداره.فکر کنم باید برگردم خونه و لباسمو عوض کنم...

زین با خنده ی پیروزی گفت
+افرین،از قرارت جانمونی

فریا کیفشو برداشت و روی دوشش انداخت
و یه بطری اب به سمت زین انداخت و اونم تو هوا قاپیدش
_ ولی،اون موجود عجیب غریب و وحشتناکی بود.

زین بطری رو گرفت به رکابی خیسش نگاه کرد،بخاطر بودن فریا تو تایم ورزشش مجبور بود با اون ورزش کنه...+اوکی،نصیحت تازه ای نداری مادربزرگ؟

فریا به بطری توی دست زین نگاه کرد که اون فقط بخاطر خنک بودنش روی پوست دستش و بعد گردنش میکشید.
_چرا، اول یکم آب  بنوش تا از شوکه خبری که میخوام بهت بدم...رو دستم پس نیوفتی.

MIRRORTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon