HOPE

19 6 41
                                    

رفیقتون برگشته💗
این روایت رو سرو سامون بده






دوباره سر ظهر دور هم جمع شده بودند
هری به انگشتهای آنتونی نگاه میکرد
که با اخرین قدرت با کیبورد گوشی نیمجونش ورمیرفت و هربار صدارو روی اسپیکر میگذاشت تاهمه بشنون و تماسُ قطع میکرد.
نایل باکلافگی و نگاه به هری و لویی گفت:
_باید بهش بگیم،تونی دوباره شمارشو بگیر...

انتونی گوشی رو پایین آورد و با حرص غرید
_من نمیفهمم الان دوباره بگیرم ،گوشیش روشن میشه؟

لویی نفسشو بیرون داد و روی مبل بیشتر به هری چسبید
_چراگفتید این زنگ بزنه!هری خودت زنگ بزن

گوشی سفید توی دستشو تکون داد و بعد اونو طرف صورت هری پرت کرد و لویی اونو زودترقاپید
و با عصبانیت بهش نگاه کرد.
انتونی دوباره سره نسازی هاشو برداشته بود
و از اونجابودن دلخوشی نداشت
چون لحظه ی آخر فریا وکیل لیام، ملاقاتش با اون رو کنسل کرده بود ولی اینو به بچه ها نگفته بود
امروز سرکار پاره وقتش نرفته بود و تموم تلاشش رو کرده بود چندکلمه با فریا راجع به دلیل کنسل شدن حرف بزنه چون فرصت رو خیلی کم میدید.

_من فقط منشی تلفنی هریتونم،اگه با دستای هری معجزه اتفاق میوفته خودت بزن هری.

نایل صورتشو خاروند،ازچیزهایی که امروز صبح فهمیده بود
و تماسی که با فالتر داشت چیزهای امیدبخشی شنیده بود، فالتر از لیام شکست بدی خورده بود و سه سال از زندگیش رو از دست داده بود.
ولی تماس لیام و ناامیدیش ، یه ردی از دلسوزی پیشش جاگذاشته بود...میخواست جواب بدی لیام رو با خوبی بده اونم فقط با چندتا آزمایش تازه روی زین
تنها نجات یافته ای که در دسترشون بود.
نایل هم زین رو مستحق شنیدن این خبرمیدید
میدونست زین هرطور شده راضی به ملاقات با متیو فالتره.
_باید یکم نسبت به زین بهتر رفتارکنیم،اونم تو تیم ماست.

تونی دست به سینه راه رفت و گفت
_فعلا که مربی دستور دادن ایشون نیمکت نشین باشن
من نمیفهمم چرا وقتی لیام کمک اونو نمیخواد شماها دارید تو ذهنش بذر دلخوشی میپاشید.

هری گوشه ی لبشو به دندون گرف و رو به تونی گف
_زین واسه لیام باهمه فرقداره،لیام فعلا فقط تو مرحله ی دلخوریه...حقداره،ولی بالاخره اگه بدونه اون راهه نجاتشه،همه چی رو میبخشه.

نوپ بلندی گفت و دورخودش چرخید
_نه تا وقتی متیو فالتره پیر زنده س

نایل کمی عصبی با صدای بلندتر خواست اونو روشن کنه..‌.حالا میفهمید که اصلا انتونی والکر رو نمیشناسه و دلیل لجبازیهاش رونمیدونه...و حساسیت هاشو
_اون زنو بچه داره،خودش از لیام زخم خورده
یه چیزی بگو باعقل جوردربیاد.

_اگه من با لیام زندگی کردم،اینو بهترمیدونم...
شما چشای لیامو وقتیکه فالتر ازدواج کرد ندیدید
من اشکشم دیدم.

MIRRORWhere stories live. Discover now