Touch starved

44 12 75
                                    

تهه پارت
اماده ی اکلیلی شدن باش







روی یه تخت چشم از هم بازکرد و بعد از اولین چرخش یه سوتین برعکس رو کنارش دید و با جیغ کوتاهی زانوهاشو تو شیکمش گرفت و بدون دیدن اون اتاق پر نور،دوباره زیر پتو قایم شد، تند تند نفس میکشید و میخواست هرچه زودتر از خواب بیدارشه و روی تخت و اتاق تاریک خودش باشه...

با خش و خش و جابجا شدن کسی در پایین تخت
مطمئن شد تو خونه ی یه غریبه ست
چون اصلا عادت نداشت شب رو خونه ی دوستش سالی یا فریا بمونه ، و اونا تنها دوستاش بودن که از جنس مونث بودند
صدای زنگ موبایلش به گوش رسید...اولش فکر کرد واقعا شاید اون صدافقط شبیه به خواب باشه....

ولی وقتی صدای نازک یه دختر پیچید که انگار تلفن رو جواب داده بود
مطمئن شد خواب نیست
حالا با دقت بیشتری سعی داشت بفهمه،آیا این صدا براش آشناست یا دیشب  واقعا برای اولین بار
خونه ی یه غریبه ،یک دختر خوابیده!
شقیقه هاش از درد نبض گرفته بود که دستی از اونور پتو لمسش کرد و اونو تکون داد و پشت هم گفت:
_زینی

صورت و سرش به زیرپتو کشیده میشد
و بدون دست و پا زدن و حرکت نفسشو حبس کرد تا ادامه مکالمه رو بشنوه

پشت سرهم فقط صدای دختر شنیده میشد
_هی من نمیتونم بیدارش کنم
_اون خیلی کیوت خوابیده.
_ما کله دیشبو باهم رقصیدیم،آره؟
_وایستا ببینم نسبت تو با زین مالیک! نه میدونم هنوز مجرده...
_البته که میشناسمش
_عمرا بزارم توبیای توی خونم
_نمیخوام باتو تقسیمش کنم...
_من شمارتو بلاک میزارم حتی نتونی بهش زنگ بزنی
_نمیدونی زین الان کجاست،دروغههههه


زین احساس میکرد بین دختری ک تو فاصله ی ۵۰سانتی متری و فرد پشت خط بحث به یه غذا و تقسیمش به عنوان قطعات پیتزا کشیده شده بود که
معلوم شد دختره لجبازه کنارش تلفنو قطع کرد
چون گفت:
_من ازکجاباید میدونستم وکیلش جی پی اسه موبایلشو داره!

و چند لحظه بعد صداش قطع شد و حالا زین، کنار تخت دنبال کمی آب میگشت تا دهن خشکش رو واسه حرف زدن آماده کنه
اصلا اون محیطو یادش نمیومد
وقتی از روی تخت بلند شد و پاهاشو روی سنگ یخ گذاشت
متوجه یه ماشین ریش تراش با چند دسته موی مشکی شد
که براش عجیب بود
محیط آبی اون اتاق و ترکیبش با بوی عود و یه کتابخونه ی کوچیک و کتابهای پخش روی زمین...
ریسه های اویزون از سقف و پارگی یه تیکه از کاغذ دیواری اتاق و یه کوه از لباس که کنار دره حموم روی زمین ریخته بود
و پنجره ی بسته ی اتاق.


دستشو نزدیک تخت کشید و گوشیش رو ازش ورداشت
و فورا با فریا تماس گرفت که
بعد ۷بار رد تماس اون، صدای زنگ خونه بلند شد.

زین تصویر پایین تنه ی خودشو که یه تیشرت و شلوارک صورتی تنش بود رو توی اینه دید و فورا دنبال لباسهای خودش گشت، مطمئن بود
کسی که پشت دره اونه
از کجامیدونست؟ چون فقط اون بود که تا باز نشدن درب انگشتشو از زنگ برنمیداشت

MIRRORحيث تعيش القصص. اكتشف الآن