Unrest

54 23 41
                                    


ضمن اینکه ووت یادتون نره
من و رفیقم
Antoni_walker0094
یه چنل تلگرام
برای فنفیکامون زدیم که اخبار
آپدیت و مومنت های نزدیک
و میم هارو اونجا میزارم براتون
اینو سرچ کنید:
@tonifari

با عشق بخونیدش💙











با سینی فلزی توی دستش داشت و
از درب آهنی بیرون اومد و سه قدم به راست برداشت،انتهای راهرو درکشویی خودکار ازهم بازشدو
رنگ صورتش به آبی گرایید چون نمیدونست چه سوالی در انتظارشه و دادن کدوم پاسخ براش صحیح تره
آب دهنشو قورت داد و با چشمهای اقیانوسی روشنش
دل به دریا زد و سینه شُ صاف کرد

متهم مثل همیشه لب به غذاش نزده بود،با نزدیک شدن به بازپرس احترام گذاشت و سکوت کرد ،
اون با دستش سیبیلش رو نگهداشت و پرسید:
_کنان،چرا قیافت عین کساییه که تو خودشون
طی یه عمل زشت، خیس شدن؟

خواست منکربشه
بدن لاغر و نحیفش رو تکون داد و نزدیک تر اومد
و با چشم تو اون قسمت های قرمز نگاه کرد
یکم زیادی از کچاپ برای تزیین غذاش استفاده کرده بودند که خیلی حالو بهم میزد.خواست اینو بگه که
سینی به پرواز دراومد چون مرد درشت هیکله روبروبروش که مافوقش بود
عضله هاشو بالا اورد و سینی رو گرفتش، با قدم های محکم نظامیش نزدیک سلول شد تا شانسش رو امتحان کنه قبل از بازشدن کامل درب توی دوربین ها نگاه کرد
و بعد بینیشُ بالا کشید.

برخلاف اینکه توقع داشت روی تخت خشک اهنی مچاله باشه اما اون به گوشه ی چپ دیواره سرد دست به
سینه تو لباس خاکستریش تکیه داده بود.

جایی که در نگاه اول نمیدیدیش ،فضای سفید و بی روح اونجا بیشتر عین ازمایشگاههابود چون تا سقف از سرامیکای سفید پوشونده شده و بدون پنجره بود میترسیدی مضنون از شکاف باریک لای سنگ ها
فرار کرده باشه چون غیراز گذر بوسیله ی درب آهنی
راه فرارو خروجی نبود.

بازپرس یک دور کامل گردنشو چرخوند و بعد سینی رو روی میز کوچک وسط سلول گذاشت و خودش صندلی رو عقب کشید،بدون زدن حرفی با چنگال با اون گوشت های گریل شده و سفت ور رفت و با چاقو برش داد و توی سس انداخت نگاهش به لیامی داد که ناخوناشُ کف دستش فشار داد و بعد روی تخت نشست...
جوری که صدای فنرهاش دراومد

با پرویی درحالیکه یه تیکه رو توی دهنش انداخت
گفت:
_گرسنت نمیشه یا با آب و این لامپ های سفید فتوسنتزمیکنی.
و اون سرشُ به دو طرف تکون داد ،مچ دستهاشُ ماساژ داد،انگار میخواست تو صورت اون مشت بزنه

اصلا حوصله ی دم پر شدن با اونو نداشت و سکوت کرد.
_شایدم داری برای مردن، پیش ازاجرای حکمت پیش دستی میکنی.
لیام پاهاشُ روی تخت بالا برد و خواست درازبکشه
+اگر حرف تازه ای نیست،تنهام بزار.

MIRRORWhere stories live. Discover now