=ته!تو چیکار کردی؟!
_کاری که لازم بود...
=یعنی چی؟منظورت چیه؟
_ببین هوسوک هیونگ واقعا حوصله سر و کله زدن با کسی رو ندارم...فقط زودتر کار و تموم کن
هوسوک بخاطر بیخیالی پسر روبه روش سری به نشونه تاسف تکون داد و رفت تا وضعیت جسمی پسر و بررسی کند
بالاخره بعد از چند مین هوسوک با اخم های درهم پیششون برگشت
÷چی شد؟مشکل چی بود؟
هوسوک با عصبانیتی که تو صداش مشهود بود خطاب به ته گفت:
=تا جایی که متوجه شدم رابطت با خواست دو طرف نبوده،مگه نه ته؟
_تو که میدونی اون با من چیکار کرد،پس سرزنشم نکن...
=درسته که کار اون اشتباه بود،ولی فکر نمیکنی جواب بدی رو با بدی دادن کاری از پیش نمیبره!حتی اگه نمیتونی ببخشیش فقط ازش دور میشدی ته!فقط ازش میگذشتی!!اینکارا چیزی رو درست نمیکنه...آلان حس بهتری داری؟
_تو درک نمیکنی...هیونگ...اون حقش بود
=تهیونگ اون واقعا پشیمون بود...برای عذرخواهی دنبالت گشت ولی من میترسیدم اگه ببینیش حالت بد شه برای همین بهش نگفتم کجایی...
حرفای هوسوک تهیونگ و تو فکر فرو برد
(حتی اگه عذرخواهیم میکرد دردی ازم دوا نمیشد)
_دیگه برای این حرفا دیره...
=اهمیت نمیدی به چه مشکلات روحی روانی ممکنه بعد فهمیدن قضیه دچار بشه؟!
ته با صدای تقریبا بلندی گفت:
_مگه اون اهمیتی به من داد!!!!!
هوسوک با ناراحتی نگاش کرد و با لحن سردی توضیح داد:
=بخاطر پارگی خونریزی کرده یه سری شکاف و زخم رو دیواره مقعدش هست...فعلا با تجهیزاتی که داشتم خونریزی رو بند آوردم ولی بهتره برای معاینه دقیقتر بره بیمارستان... با اینحال یه سری پماد و مسکن براش مینویسم_اون وقت کی باید اونا رو بهش بده؟
جیمین با چشمای درشت شده نگاش کرد،نگاه هوسوکم دست کمی از اون نداشت
÷تو بودی که جرش دادی بعد میپرسی کی باید...
هوسوک وسط حرفش پرید
=معلومه که تو!...ببینم تو اصلا نگران نیستی ازت شکایت بشه!؟میدونی که باباش کله گنده اس؟
ته ریلکس گفت:
_برای حفظ آبروم که شده صداش و در نمیاره...مگه خانوادش و نمیشناسی...بعد بلایی که سرم آورد سریع فرستادنش خارج تا گندش در نیاد
=هوووففف...دیگه نمیدونم چی بگم
÷نگران نباش هوسوک شی...خودم انجامش میدم
_کیتن!
وی تهدیدآمیز صداش کرد که جیمین کاملا نادیده اش گرفت
_اون هیچی از اتفاقات امشب و بخاطر نمیاره!...چرا نمیفهمی؟
÷گوش کن وی!درسته که باهات راه اومدم...اینم درسته که حافظه اش بخاطر دراگ پاک میشه ولی ما که میدونیم چیکارش کردیم!وظیفه داریم...
هوسوک وسط حرفش زدنش پرید و داد زد:
=ببینم الان گفتی دراگ؟!
÷کی؟من؟اشتباه میکنی هیونگ!
تهیونگ بخاطر سوتی جیمین دستش و رو پیشونیش کوبید
جیمین به کل حساسیت هوسوک رو روی دارو و مواد مخدر فراموش کرده بود دفعه قبلم که مچ وی و جیمین و موقع کشیدن ماریجوانا گرفت حسابی با فحش های قشنگش اونا رو تیرباران کرد بماند که چقدر کتک خوردن و نصیحت شنیدن...اونا فقط میخواستن امتحانش کنن...با وجود جانگ هوسوک
اون اولین و آخرین بارشون بود
CZYTASZ
♦️♥️Red Apple♥️♦️
Romansتهیونگ پسری که شکست عشقیش آتش انتقام و درونش شعله ور میکنه... جونگکوک کسی که بخاطر غرور نوجوانی اشتباهی نابخشودنی رو مرتکب میشه... . . . پسر: تو...منو از کجا میشناسی؟ پوزخندی زد و گفت:چطور ممکنه کسی که بهترین دوران زندگیم و برام جهنم کرد فراموش کنم ...