💏اولین لمس!؟💓

758 102 39
                                    

شهربازی اورلند_ساعت ۲۲:۰۰

دوتایی زیر دروازه ورودی،کنار اطاقک پاپ کورن فروشی انتظار اومدن پسر و می‌کشیدن،جیمین آهی کشید و روبه ته گفت:
÷وی!؟
_بله کیتن
÷ازت خواستم یه جای خوب برای خوشگذرونی پیدا کنی و تو ازش دعوت کردی بیاد پارک؟؟
ته متعجب با لحن حق به جانبی گفت:
_خب چه جایی بهتر از اینجا برای تفریح!!درضمن اینجا شهربازیه نه پارک.
جیمین کوبید رو پیشونیش و حرصی گفت:
÷تهیونگ با این سنت فرق تفریح بزرگ سالا رو با بچه ها تشخیص نمیدی!؟
_مگه بزرگسال برای سرگرمی چیکار میکنه!؟
جیم نگاه چپی بهش انداخت و سکوت کرد
مشخصا چیزی که جیم با عنوان خوش گذروندن تو سرش داشت سوار اسب تک شاخ شدن تو مری گوراند(merry go round) نبود،شاید یه چیز هات تر،باید یه راهی پیدا می‌کرد تا بتونه از شرایط فعلیش لذت ببره
÷از اول سپردن مکان قرار به تو اشتباه بود
ته که بهش برخورد مثل پسر کوچولویی که با مامانش قهره روش و از جیم گرفت

÷پووف،حالا ناراحت نشو!
با نگرفتن جوابی دستش و گذاشت رو شونش و تکونش داد
÷اصلااینجا عالیه...خب؟معذرت میخوام...وی؟؟
ته اخمالو بدون اینکه نگاش کنه با انگشت سبابه اش دوبار زد رو لپش و خودش و سمت جیم خم کرد
پسر با گرفتن منظورش تو دلش خندید
(÷ببر کوچولوی کیوت)لباش و غنچه کرد و بوسه محکمی به گونه اش زد،اخمای ته جاش و به لبخند بشاش و مستطیلی همیشگیش داد دست جیم و به نشونه آشتی گرفت
پسر کوچکتر زیر لب زمزمه وار گفت:
÷باور نمی‌کنم ۲۶ سالش باشه

کمی بعد ته درحالیکه با چشمای ریز شده خیره به نقطه ای دور دست بود سوال کرد:
_اون جئونه؟
جیم سعی کرد همون قسمت و نگاه کنه با دیدن پسری که چند تا دختر افتادن دنبالش و دستاش پراز خوراکیه شوکه دست ته رو ول کرد
÷اره خودشه...بیا بریم نجاتش بدیم
_از چی!؟
÷از اون گرگای دختر نما
_ولی اونا فقط...
منتظر جواب وی نموند و با قدمای بلندی خودش و به کوک رسوند
ته از همونجا نظاره گر بود که چطور جیمین مثل قهرمان کوک و از دست اون دخترا رهایی داد و اونارو با ناامیدی پی کارشون فرستاد

با نزدیک شدنشون خودش و به اونا رسوند
_سلام جئون
+سلام تهیونگ شی
ته با ابروهای بالارفته به خوردنی های تو دست جونگکوک نگاه کرد
پشمک،شکلات،آب میوه،چیپس...
_با وجود اینا دیگه نیازی به خریدن اسنک نداریم
کوک خجالت زده خندید
+وقتی داشتم میومدم اینارو بزور بهم میدادن
÷چرا کسی به ما نداد!؟
_شاید چون از شعاع چند کیلومتری معلومه ما یه کاپلیم؟
÷اوه...درسته
_خیله خب حرف زدن دیگه کافیه،بیاید بریم

سه تایی وارد محوطه پرازدحام شهربازی اورلند شدن،هیاهو ی کر کننده مردم همه جارو فرا گرفته بود و جمعیت زیادی از افراد که شامل بچه ها و نوجوونا میشدن وسایل بازی رو اشغال کرده بودن و صدای جیغاشون به آسمون میرسید
ته با شوق خاصی اطراف و میپایید و تو تصمیم گیری اینکه اول کدوم وسیله رو سوار بشه گیر کرده بود
کوک به رفتار پسر خرگوشی می‌خندید و شیرموزی که یکی از دخترای دلباختش اونو وسط راه بهش تقدیم کرده بود و هورت میکشید

♦️♥️Red Apple♥️♦️Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ