No way!
جادوگری با سیمای درخشان ، بی شباهت به ساحره های کتاب های مکتوب شده در کتابخانه قصر بدون هیچ عصایی و فقط با پیراهنی بلند و چین خورده که چین هایش تا روی زانو های چروکش ادامه داشت و بعد از اون با حریر پاهای چروک ولی در عین پیری پر از زیبایی رو می پوشوند جلوی اون دو امگا ایستاده بود.
جیمین، متوجه اشتباهی شده بود ، در قدیم یک بار یه نفر تونست وارد کلبش بشه و رفتار بدی که اون زن با اون فرد داشت و تجملاتی که اون تعریف میکرد دور از چیزی بود که روبروش بود.
علاوه بر اون ، نگاه پر از تنفر و یا شاید عشق؟ که هیچ چیز در مردمک هاش معلوم نبود به اون دو نفر دوخته شده بود ، البته که بیشتر جونگکوک ، شباهت فوق العاده زیاد اون دو نفر از فر های موهاشون بگیر تا کشیدگی انگشت هاشون جیمین رو به شک مینداخت . میخواست خاطره های اون زن رو ببینه ولی جونی توی بدنش نموند.
"امیدوارم بعد از تماشای سیمای نه چندان اغواگر من ، بتونم بدونم دلیل حضورتون چیه جناب!"
کنته ، ساحره پیر ، همونطور که راهش رو سمت دیگی کوچک با بلور های در حال جوش میبرد رو به دو پسر با خونسردی گفت
حس جیمین ، این بار دست به کار شد و جلوی روحیه امگایشش رو گرفت .
حس میکرد اگر جونگکوک زبون از دهن باز بکنه ، ساحره قرار نیست با واکنشش اتفاقای خوبی رو رقم بزنه!
دو قدم به جلو رفت و دست سرد جونگکوک رو رها کرد ، یادش نموند از جونگکوک بپرسه چرا دستش سرده
"خانم...."
زن نفسی عمیق کشید
"دونارو هستم"
دونارو دونارو دونارو دونارو
جیمین نیاز داشت که به ذهن اون زن نفوذ کنه تا بفهمه این همه شباهت و بوی خاصی که از اون میگرفت برای چیه . ولی هر چقدر به سمت ذهن خاموش اون زن میرفت بی جون تر میشد ، مثل زالویی که تمام خون انسان رو خورده باشه.
جونگکوک متوجه قصد جیمین شده بود ، اون پسر هیچوقت قرار نبود از لجبازی و نگرانی های بی جا و سهویش کوتاه بیاد !
زیر بغل های امگای کوچیکتر رو گرفت و با گفتن "با اجازه" روی صندلی گلی اون کلبه نشوند . میدونست با این کارشون بی احترامی بزرگی به اون زن کرده بودن .
جونگکوک ، بعد از نگاه کردن به چهره سرد و از حال رفته جیمین سمت ساحره برگشت ، قرار نبود بخاطر بچه بازی های جیمین سر زندگی مردمش ریسک کنه!
YOU ARE READING
𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥
Randomزمان! کلمه ای که توی دنیای پرنس گرگینه ها ، جئون جونگکوک، نقطه ضعف بود. اون پسر با زیباترین سیما و مدهوش کننده ترین صدا ، کسی که همه الفاها و حتی امگا ها دنبالش بودن ، با زمان زندگیش رو تغییر داد! چه اتفاقی میفته اگر کیم تهیونگ ، پسر زمردی ، کسی که...