𝐌𝐞𝐦𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬 𝐒𝐭𝐨𝐧𝐞 2

485 53 0
                                    

″هوا سرده! بیا اینو بپوش از اون جوجه رنگی قرض گرفتم"

با حس پوشش مخملی گرمی به روی شانه هاش بی حس و سرد مانند هوای این روزای شهر عشاق ، پاریس ، برای یونگی سری تکون داد.

دست های کشیده و سپید رنگش رو به ارومی روی لبه های انتهایی کت  که حدس میزد جنسی از مخمل داشته باشد قرار داد و با بالا اوردن نگاهش ، چشم هایش با پسرک زاغ رنگ ، یونگی ، که دستانش را مهمان جیب های شلوارش کرده بود روبرو شد

"تنها نشستی!"
پسر که سعی در ارتباط با جیمین داشت حرف را ادامه داد و خودش را به کنار او انداخت ، نیمکتی که کنار ان تبر چراغ برقی سیاه رنگی به بلندای اسمان قرار داشت و نور کمرنگی که از ان ساطع میشد نشان میداد غروبی که اسمان را در برگرفته و زمانی که ورود ماه به زمین را نشان میداد

جیمین نگاهش را به سمت یونگی برگرداند ، نگاهی که دو کهربا و عسل را به هم گره داد ، فکری ناگهان از ذهنش عبور کرد ، چه ترکیب مست کننده و شکری ، ترکیب کهربا و عسل!! دو  مکمل و همسان!

"چشم هات کهربایین-"
جیمین کمی به جلو خم شد و نوک یکی از انگشتان دستش که به روی کت مخملی بود را جدا کرد و بالا گرفت
"یه خال سیاه داخل چشمته ، زیباست!"

یونگی متعجب از پسری که این روز ها برخلاف قبلا کم صحبت میشد با او و حالا از چشمانش تعریف میکرد لبخند کوچکی زد و بی مهابا نوک ان انگشتان جلو امده را بوسه ی محوی جا گذاشت
"ممنونم اقای نرم!"

جیمین متعجب تک خنده ای زد و انگشتان نبض دارش از بوسه ی نا به هنگام یونگی را پایین اورد و این بار با کم شدن اشفتگی درونی اش به زین نزدیک تر شد ، چیزی را گفت که از صبح در ذهنش جولان میداد

"یونگی!"
پسر سرش را به سمت جیمین ، گرگینه ای که به سمتش چرخیده بود برگشت
"جانم؟!"

جیمین لبخند روشنی زد و با بلند شدن از روی نیمکت تعجب را به روی صورت او نشاند ، دستانش را جلو گرفت و ناگهان دستان مرد را به اغوش گرفت
"قبل از اینکه بیام رو نیمکت چیزای عجیبی تو شهر دیدم  که تو اورنا ندیده بودم ، چراغای کوچیک و بزرگی که یکم جلو تر روی یه ماکت درخت مانند زدن ، میشه بیای با هم بریم ببینیمش؟!"

یونگی سری از روی محبت و تعجب تکون داد

جیمین با دیدن تایید پسر دوباره ترس به وجودش رخنه کرد ، کاری که میخواست انجام بده یک طرفه بود ، هیچ چیزی را نمیدانست و گاهی ندانسته ها چیز هایی را میدانند که مارا مجبور به اجبار میکنند!

با قدم های شاداب جیمین ، یونگی هم مسخ شده همراه پسر میرفت

قدم های جیمین تند و مملو از شوق بود ، و راه رفتن یونگی لبالب از ارامش و صبوری بود ، تضادی که گویا دیگری را زنده و دیگری را مشتاق میکرد!

  𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥 Where stories live. Discover now