"جونگکوک بهتری؟"
چند ساعتی میشد که به سئول و خونه ی تهیونگ رسیده بودن .بر اساس حدس های درست جونگکوک اون سردرد دوباره به مغز پُرِش رجوع کرده بود و حتی قابلیت کلمه ای به سخن گفتن رو از پسر گرفته بود . دستی به بدنه مبل کشید و با لبخند تهیونگ رو کنارش گذاشت
"خو-خوبم . گ-لل"
"اره اره جونگکوک . "تهیونگ بعد از دیدن صورت جونگکوک روزی رو به یاد اورد که جیمین نیازمند اون گل ها شده بود
پس به مغازه تعطیلش برگشته بود
چند دسته از افتابگردان ها و سوسن هارو برای جونگکوک اورد .
ترسیده روی زمین زانو زد و بالای ساقه گل هارو پیچوند
کمی اون هارو پیچوند و با دیدن شیره ی صورتی رنگ سوسن ، لبخندی از شوق زد و به لبهای جونگکوک اون رو نزدیک کرد .
لب های تر شده اش با کمی خون و باز کرد و اون شیره صورتی رو وارد حلق پسر کرد .
کم کم جونگکوک چشم هاش رو باز تر کرد .
شهدِ هزاران سال بعد ، طول میکشید تا روی امگایی به قوی جونگکوک تاثیر بگذاره و اگر سوسن های خوشبو اورنا بود ، قطعا زودتر از چیزی که انتظار داشت درمان میشد.
تهیونگ دست هاش رو از دهان جونگکوک دور کرد و با لبخندی که از قطع شدن سرفه های جونگکوک بود گل رو در کنار گلدان چوبی روی میز سفیدش گذاشت .
سرش رو برگردوند که با دیدن جونگکوک نفسش از حرکت ایستاد و برای به بیشتر زانو در نیومدن در برابر خلق روبروش دست هاش رو به تشک قسمت وسطی مبل گرفت .
شهد مثل عسلی بر روی لب های عسلی جونگکوک ریخته بود و موهاش نیمی ازصورتش رو پر کرده ود
دست های رینگ خورده اش به روی سینه اش که کمی از اون معلوم بود قرار داشت .
جونگکوک لبی به عسل و شهد روی اون کشید و با لبخند بیجون سمت تهیونگ برگشت . دست های اون رو گرفت و بوسه ای ارامش بخش بهش زد
"دی-دیر کردی ته هیونگ"
"خیره کننده شدی جونگکوک"
جونگکوک لبخندی زد و دوباره لب هاش رو به دست های تهیونگ چسبوند
"بخشیدمت"
تهیونگ بوسه ای به روی انگشت بلند جونگکوک گذاشتحالا سکوتی که هر دو داشتن ، زیبایی رو به وجودشون داده بود .
تهیونگ نگرانیش از بین رفته بود و جونگکوک این بار ساکت ترجیح میداد به تهیونگ خیره باشه .
تهیونگ به سینه جونگکوک خیره بود که روشنایی غیر عادی زیر پیراهن مشکیش دید .
اخمی کرد و دست هاش رو به ارومی از زیر دست های جونگکوک در اورد و گردنبند رو به دستش گرفت .
گردبندی که سنگی به رنگ ابی رنگ سبزی رو به اروی روشن وخاموش میکرد و نقره ای که بیشتر به رنگ ابی میخورد
اون سنگ سنگین رو گرفته بود .
جونگکوک با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد و با دیدن گردنبند روی دست اون با ترس از جاش بلند شد که تهیونگ به عقب هل داده شد و به میز برخورد کرد . جونگکوک دست هاش رو دور سنگ انداخت به سختی زمزمه کرد
"من جونگکوک امگای او-و-ورنا هستم "
و در لحظه ای بعد سنگ از بین اون نقره ابی رنگ بیرون افتاد و بین دو لولای مبل قرار گرفتهر دو با دیدن تصویر روبروشون ترسیده به هم نگاه کردن .
پسری با موهای بلوند و چشم هایی به رنگ و زیبایی جونگکوک در جایی تاریک در تصویر سنگ افتاده بود .
جونگکوک با دلتنگی و دیدن چهره برادرش به جلو اومد و سنگ رو بین دو دستش گرفت طوری که اون سنگ با ارزش ترین چیزیه که دیده باشه .
"جونگکوک؟"
و صدای هق هق های جونگکوک چیزی بود که در بغل تهیونگ خفه میشد
"جونگکوک خودتی برادر کوچولو؟"
تهیونگ سر جونگکوک رو بوسید و سنگ رو به دستش داد
"جین"
حالا صدای خفه کردن گریه پسری که جین اسم داشت هم به گوش میرسید .
"برادر کوچولومو"
جونگکوک لبخندی زد و لب هاشو به سنگ چسبوند . انگار با لمس لب هاش میتونست گونه ی تنها برادرش رو نوازش کنه و ببوسه
"جین تو کجایی؟"
شهد کمی اثرشو روی جونگکوک گذاشته بود
حال پسر بهتر بود .
"کوک ساحره حم-مله کرده . تمام زنای باردارو کشتن "
با شنیدن این کلمات از زبون جین هر دو ساکت به گوشه ای خیره شدن .تهیونگ حالا به این باور رسیده بود پسر توی بغلش از بّعد دیگه ای پا به اینجا گذاشته و این جنایت بزرگ فقط از پس انسان های خون ریز بر میاد
جونگکوک نفس مقطعی کشید . به عنوان تنها امگای نجات دهنده اورنا همراه با جیمین ، نیاز بود خودش رو کنترل بکنه .
"چی-یشده جین ؟ توکجایی؟"
صدای جیم قطع شد و تنها این بار اخرین صدای ترسیده پسر بود که پخش میشد
"من دارم میر به کلبش . میخوام شماهارو برگردونم . هر جور شده سنگ رو پیدا کنید و برگردید . اورن-"
و صدا قطع شد و رنگ سنگ سرد .
جونگکوک در بغل تهیونگ خیره به دیوار سفید روبروش وتهیونگ خیره به چهره سفید جونگکوک .
جنگ درون جونگکوک برنده بود یا جنگ اورنا؟؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥
Diversosزمان! کلمه ای که توی دنیای پرنس گرگینه ها ، جئون جونگکوک، نقطه ضعف بود. اون پسر با زیباترین سیما و مدهوش کننده ترین صدا ، کسی که همه الفاها و حتی امگا ها دنبالش بودن ، با زمان زندگیش رو تغییر داد! چه اتفاقی میفته اگر کیم تهیونگ ، پسر زمردی ، کسی که...