پرتو نور خورشید از میون پارچه حریر پرده های چین خورده تهیونگ ، به اطراف و دیوار های رنگ خورده میتابید .
سکوت ، توی خونه اون پسر در این چند ساعت شلوغ ، حالا پا گذاشته بود !
از گرامافون قدیمی مادر تهیونگ به اصرار جونگکوک ، اهنگ هایی با تار و پود شهر عشاق ، پاریس ، پخش میشد و فضا رو اروم تر کرده بود .
صدای دم کشیدن چایی از اشپزخونه این بار سکوت را میشکست .
همه چی اروم بود و هیچ پَستی و بلندی دیگه توی خونه نبود جز ذهن های درگیر دو پسر جدا شده از هم!
جونگکوک و تهیونگ بعد از صبحانه بخاطر دلگیری از اختلافی که بین اون ها در اشپزخونه به وجود اومده بود، ترجیح دادن کمی ارامش به وجودشون برگرده و بعد از اون دوباره به سمت هم شتابان حرکت کنن .
یونگی و جیمین هم به بهانه جبران خواب به هم ریخته صبح دل انگیزشون ، این بار اتاق تهیونگ رو اشغال کرده بودن .
تنها با این تفاوت که یونگی روی تخت بود و جیمین هم به بازوی اون همونطور که روی زمین موکت پرزی تهیونگ نشسته بود ، تکیه داده بود .
در طرف دیگر داستان زندگیِ تازهِ جونگکوک ، تهیونگ دست از جابجایی کتاب های خود برداشته بود و با قدم های منظم و زمزمه های خودش با اهنگ پاورچین پاورچین به سمت اشپزخانه حرکت میکرد .
چایی ، تنها چیزی بود که مرد رو اجبار به بلند شدن و لذت از نوشیدنی یا چیزی خوردنی میکرد .
"ته هیونگ"
پسر گلفروش با شنیدن اون آوای تکراری چند ساعت پیش ، که جونگکوک این بار صداش کرده بود ، سری از کلافگی تکون داد .کم کم داشت از او پسر خسته میشد ولی خبر داشت این دروغی بیش نیست .
پسر موبلند، مثل برادرش نبود
کمی اشفته تر و البته پر قدرت تر و کمی شیطون تر بود
ماگ سرامیکی چایی ، که با خط اسپانیای به روش نوشته بود "زندگی کن " رو بالا اورد و به جونگکوک تعارف کرد .
پرنس لبخندی زد و از ورودی نزدیک تر اومد . تهیونگ خیره به کار های جونگکوک دید که یخچال رو به هر سختی بود باز کرد و اون سبد کوچک و تزیین شده با گل های لیلیوم و لبالب از توت فرنگی رو بالا اورد
" فکر کنم با چایی خوشمزه بشه "
تهیونگ ابرو هاش رو بالا اورد و با تک خنده ای ناباور سرش رو چپ و راست تکون داد .
"نخوردم . توی ماگ من میخوری ؟"
جونگکوک که درگیر اون لعل های زیبای توت فرنگی بود و حواسش به حرف های تهیونگ نبود فقط سر تکون داد .
صدای اهنگ فرانسوی با پیچیدن ریخته شدن چایی در ماگ تهیونگ برای بار دوم ، گویا جان گرفته بود و با ریتم تند تری ،مونَلدین، از عشق رها شده اش میگفت .
BINABASA MO ANG
𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥
Randomزمان! کلمه ای که توی دنیای پرنس گرگینه ها ، جئون جونگکوک، نقطه ضعف بود. اون پسر با زیباترین سیما و مدهوش کننده ترین صدا ، کسی که همه الفاها و حتی امگا ها دنبالش بودن ، با زمان زندگیش رو تغییر داد! چه اتفاقی میفته اگر کیم تهیونگ ، پسر زمردی ، کسی که...