𝐆𝐨𝐝

457 61 1
                                    

پدر آسمانی ما، تو را ستایش می‌کنم که در شخص پسرت، عیسی مسیح، انسان شدی و همچون انسانی تمام‌ عیار زندگی کردی و هر تجربۀ تلخ را که ما می‌چشیم، تو نیز چشیدی. سپاست می‌گویم که تو خدایی نیستی که در دوردست ها و در عرش برین به‌سر می‌بری "

با صدای امینی که تمام کلیسای مرکزی رو پر میکرد و عرش رو از زیبایی و درخواست از پروردگار به زمین میاورد

جونگکوک پوزخندی زد و سر به پایین گرفت .

مردم ، به کلیسا میومدن با گناه های بی بدیل و نا بخشودنی از خداوند و خالق تمام هستی ها ، التماس به بخشش و در اخر پاکی راه بخوان

پدر ها و پاپ هایی که ماسکی از نقره درخشان گناه ، بر روی صورتشون بود!

هیچ کدوم درک نمیکردن از دنیای گرسنه ای که تحویل میدادن

چاقو هاشون رو اماده میکردن تا سر های گناه دار رو سلاخی کنن

به زمانی برگردن که برابری بین دو جنسیت شوخی بود که حتی مسیح بزرگ هم به اون قهقه طولانی و بلندی میزد .

در واقع خدا ، مثل حلقه های سیرکی شده بود که تنها شیر های دست اموز از اون استفاده میکردن ، برای رد شدن از مشکلات و تنگناها .

همه انسان ها ، مریض و درمانده به پای این دنیای خالی از محبت گذاشته بودن و حالا همه دم از محبت میزدن ، زمانی که چیزی به این اسم وجود نداشت!

همه سگ های دستاموز خودشون بودن و گریه و زاری های پیاپی تمام وجودشون رو میگرفت ، وقتی میدیدن اینجوری میشه .

انسانیت ، کلمه ای به پهنای باند فرودگاه های سئول بزرگ و به پهنای بزرگی خداوند تلخ!

در واقع ، حتی انسان ها از خالقشون بابت خلقت و پرستش اون رو تنبیه و نکوهش میکردن .

انسان ها فقط کمال میخواستن و کمال؟ حتی خدای بزرگ هم خسته شده بود در تماشای ندیدن اون در بین مردم حریص تر از گرگ های بیابان .

"جونگکوک بیا بریم . من با پدر صحبتی دارم"
جونگکوک پوزخندی از رو حماقت پسر کنارش زد و دست هاش رو به لبه ی چوبی ردیف صندلی های کلیسایی کرد ، که صدای گناه از هر گوشه رنگی اون مثل فریاد زنی پا به ماه گوش میرسید!
"احقی ته هیونگ "

تهیونگ دستی به سینه اش کشید و در اخر با تعظیمی کوتاه به محراب از نظر مقدس
پسر در اخر با دعایی زیر لب عبادتش رو به پایان رسوند و با تعجب سمت دوست پسر به ظاهر عصبانیش برگردوند!

جونگکوک فشار عصبی زیادی رو حس میکرد .

هنوز هم کمی از امگای درونش بیدار بود

که میتونست تمام زمزمه ها و گناه های مردم سگ مانند رو بشنوه .

چوب زیر دستش کمی ترک خورد که تهیونگ از ترس دوباره دیدن خراش و زخم بر روی پوست حساس جونگکوک اون رو به عقب کشید .

  𝐍𝐚𝐤𝐞𝐝 𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥 Where stories live. Discover now