─Part 04;

190 60 112
                                    

پارت چهارم:

"찬바람이 부는 겨울에도 마른 나뭇가지에 달라붙은 쓸쓸한 잎사귀." | برگ تنهایی که حتی هنگامی که باد سرد زمستانی می‌وزید، محکم به شاخه‌ی خشکیده‌ی
درخت چسبیده بود.


– شام بخور بعد برو!

در حال بستن بند کتونی‌های سفید رنگش لبخندی زد و طوری که جوابش تا آشپزخونه برسه صداش رو بلند کرد.
– گرسنه نیستم مامان. وقتی برگشتم می‌خورم.

– نباید دیر غذا بخوری مینهو.

صدای خواهر بزرگترش بود. از جا بلند شد و به سمت عقب، جایی که خواهرش دست به سینه‌ ایستاده بود برگشت.
– که اینطور! پس کسی که به خاطر رژیم کلا شام نمی‌خوره هم می‌تونه از اینجور توصیه‌ها بکنه.

هایون خندید و در حالی که موهای کوتاه قهوه‌ایش رو پشت گوشش می‌داد دستی روی پهلوش کشید‌.
– من فرق می‌کنم. می‌خوام تو جشن عروسی عالی به نظر برسم.

مینهو با لبخند کنترل شده‌ای سر تکون داد.
– قطعا فرق می‌کنی!

و به سمت در چرخید تا از خونه خارج بشه.
– بر می‌گردم.

خورشید غروب کرده بود و اون تمام راه تا ایستگاه اتوبوس رو به این فکر کرد که بعد از ازدواج خواهرش باید هر روز وقت بذاره و بهش سر بزنه. مردی که قرار بود همسر هایون بشه مرد معقول و مناسبی به نظر می‌رسید و خیال مینهو از این بابت که اون قرار نیست اذیت بشه تقریبا راحت بود. خواهر بزرگترش واقعا برای روز ازدواجش ذوق داشت... و این تنها موضوعی بود که می‌تونست تا این حد باعث خوشحالی مینهو بشه.

توی ایستگاه اتوبوس، در کنار چند مرد و زن دیگه ایستاد و تا زمانی که اتوبوس به ایستگاه برسه، به تابلوهای نورانی و رنگارنگ مغازه‌های اون سمت خیابون که تقریبا تمام اون‌ها رو از حفظ بود خیره شد.

می‌تونست آهنگ گوش بده اما حوصله‌ی این رو که ایرپادش رو از توی کوله‌ش بیرون بیاره نداشت.

توی اتوبوس کنار پنجره نشست و کوله‌ش رو روی پاش جا داد. به نظر می‌رسید زمان خوبی برای تماشای انعکاس ماه روی رود هان باشه.

چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که صدای لرزش گوشیش از جیب سوییرشت توی تنش بلند شد.

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘓𝘪𝘹]Where stories live. Discover now