─Part 07;

180 53 227
                                    

پارت هفتم:

"당신이 남긴 빛의 입자들을 따라가면, 지하 세계의 거주자가 하늘에 닿을 있을까?"
با دنبال کردن ذرات نوری که از تو به جا مانده‌اند، این ساکن دنیای مردگان به آسمان خواهد رسید؟

آخرین طبقه‌ی اون برج تجاری به یکی از دروازه‌‌های باستانی سئول اشراف داشت و منظره‌ی تراس شلوغ و بزرگش، حالا که هوا تاریک شده بود چشم رو نوازش می‌داد.

حین خرید و برای استراحت، به سختی تونسته بودن گوشه‌ای از تراس یه میز چهار نفره‌ی خالی پیدا کنن و دقایقی قبل بالاخره سفارش‌هاشون توسط چانگبین روی میز مستطیلی مشکی رنگ قرار گرفته بود.

فلیکس کت ساده‌ش رو که به رنگ آسمون اون لحظه بود از تنش درآورده و روی صندلی کنارش انداخته بود و نگاه نگران مینهو هر چند دقیقه روی بازوهای چانگبین می‌نشست. انگار اون مرد واقعا هنوز هم هیچ اهمیتی به سرما نمی‌داد و این مینهو رو عصبی می‌کرد. هرچند حالا اون‌ها موضوع مهم‌تری برای صحبت کردن داشتن.

– ولی جلوی اون همه آدم تمام مدت دست هم دیگه رو گرفته بودین!

فلیکس نفس بلندی کشید و به پشتی صندلیش تکیه داد.
– هنوز یک دقیقه هم از زمانی که قرار شد دیگه راجع بهش صحبت نکنیم نگذشته مینهو!

حالا لحن خندون مینهو برگشته بود.
– فقط نمی‌تونم درکت کنم.

فلیکس کمی به جلو خم شد تا یک تکه از اسلایس کیک شکلاتی مقابلش جدا کنه. چند ساعت قبل وقتی غذاش رو تموم کرد، در حالی که تظاهر می‌کرد هیچ اتفاق خاصی نیفتاده، از جا بلند شده و بعد از تعظیم کوتاهی رو به بنگ چان به سرعت به سمت دوستانش برگشته بود‌. حتی نمی‌دونست جمله‌ی "بابت جزوه ممنونم!" رو درست ادا کرده یا نه.

چانگبین کمی از بستنی میوه‌ایش رو توی دهنش گذاشت و نگاهش رو بین مینهو و چهره‌ی درهم فلیکس چرخوند.
– در حقیقت اگه وقتی برگشتی پیشمون، سینی غذات رو هم با خودت می‌آوردی تا خودت تحویلش بدی و بنگ چان سونبه مجبور نمی‌شد جمعش کنه شاید اوضاع یکم طبیعی‌تر به نظر می‌رسید.

مینهو باز هم خندید و فلیکس فقط تونست گوشه‌ی پایین لبش رو بین دندون‌هاش بگیره. دست چپش انگار هنوز هم از بقیه‌ی نقاط بدنش گرم‌تر بود و حتی فکر کردن به صحنه‌ای که بنگ چان با دو تا سینی توی دستش به سمت انتهای سالن سلف حرکت می‌کرد باعث می‌شد بخواد با فشردن پلک‌هاش به هم اون اتفاقات رو به طور کلی فراموش کنه.
– واقعا گند زدم!

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘓𝘪𝘹]Where stories live. Discover now