─Part 12;

205 51 117
                                    

پارت دوازدهم:

"구름이 하늘을 영원히 떠나도, 겨울 태양은 여전히 땅에 어떠한 따뜻함도 주지 않는다."
حتی اگر ابرها آسمان را برای همیشه ترک کنند، آفتاب زمستان هنوز هیچ گرمایی به زمین نمی‌بخشد.

سنگ فرش پیاده‌رو از نم بارون پوشیده شده بود و سکون سنگینی توی آسمون برقرار بود. جاذبه‌ی زمین به سختی می‌تونست به وزن قطرات ریز معلق درون هوا غلبه کنه و اون دست مینهو که روی دسته‌ی پلاستیکی و مشکی رنگ چترش نشسته بود هر لحظه بیشتر احساس سرما می‌کرد.

انتظار داشت لحظاتی قبل جیسونگ رو‌ توی اتوبوس ملاقات کنه اما این اتفاق نیفتاده بود و حتی حالا به خاطر می‌آورد که اون شخص توی مراسم عروسی هایون هم شرکت نکرده.

دست چپش رو برای بالا کشیدن شالگردن طوسی رنگش از جیب کاپشنش بیرون کشید و‌ بعد به سرعت دوباره به جای اولش برش گردوند. دمای هوا خیلی ناگهانی پایین اومده بود.

لحظاتی رو که بعد از پیاده شدن از اتوبوس تا ورودی اصلی دانشگاه طی کرد، به زیر و‌ رو کردن تمام تصاویر ثبت شده توی ذهنش مشغول شد تا به اخرین برخوردش با جیسونگ برسه و از شانس بد، به نظر می‌رسید آخرین دیدارشون زمانی بوده که مینهو اون پسر رو برای مراسم ازدواج خواهرش دعوت کرد.

به هرحال مطمئن بود هان جیسونگ‌ اون روز توی دانشکده کلاس داره و زمانی که نیمرخ فرد توی افکارش رو به فاصله‌ی صد متری در حال عبور از مقابل خودش دید، قدم‌هاش رو تند کرد تا کنارش قرار بگیره.

جیسونگ کلاه هودی مشکی رنگی که زیر کاپشنش پوشیده بود رو‌ روی سرش کشیده و دست‌هاش رو توی جیب‌هاش جا داده بود. به محض قرار گرفتن چتر مینهو بالای سرش، صورتش چرخید و نگاهش با چشم‌های درشت مینهو برخورد کرد.
– لی مینهو؟

مینهو لبخندی زد که پشت شالگردنش مخفی موند اما جیسونگ می‌تونست اون رو از حالت چشم‌هاش دریافت کنه.
– چند روزه ندیدمت.

جیسونگ قبل از دادن نگاهش به رو به رو لبش رو گزید و همین کافی بود تا نگاه مینهو جلب زخم گوشه‌ی لب‌ها و کبودی کمرنگ یک طرف صورتش بشه.

– زخمی شدی.
صداش آروم و ملایم بود و نگاهش کنار نمی‌رفت. جیسونگ با خودش فکر کرد بهتر بود اون چند روز زخم‌هاش رو درمان می‌کرد تا حداقل شخص کنارش اون حالتش رو نبینه اما دیگه خیلی دیر شده بود.
– چیز مهمی نیست.

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘓𝘪𝘹]Where stories live. Discover now