─Part 09;

212 51 188
                                    

پارت نهم:

"터널 끝의 빛은 때때로 빠르게 다가가는 기차의 빛이다."
روشنایی انتهای تونل، گاه متعلق به قطاریست که با شتاب پیش می‌آید.

-    دوست دخترش؟

مینهو در حالی که سعی می‌کرد موهای کوتاهش رو به حالت اولشون برگردونه، سوال فلیکس رو همراه با پاسخ دادن اصلاح کرد:
-    در حقیقت دوست دختر سابقش.

باد گرد و خاک رو توی هوا کشونده بود و هر دو مجبور بودن چشم‌هاشون رو ریز کنن تا مانع ورود غبار به درون اون‌ها بشن. صدای پیچیدن جریان سریع هوا بین درخت‌های خیابون و حرکت تند بقیه‌ی افراد توی پیاده‌رو هم نشون می‌داد آسمون به زودی قراره زمین رو آبیاری کنه.

فلیکس کیف مستطیلیش رو که از یک طرف شونه‌ش آویزون بود جلوی بدنش کشوند و قدم‌هاش رو سریع‌تر کرد تا قبل از شروع بارون به رستوران مورد نظرشون برسن.
-    چرا خود چانگبین جواب تماس‌هامون رو نمیده؟

مینهو نفس بلندی کشید که بین نفس‌های باد گم شد.
-    چون احمقه.

دقایقی بعد، وقتی پشت میز گرد اون رستوران کوچیک نشسته بودن، مینهو بدون اینکه توجهی به رشته‌‌ی سرد شده‌ای که توی کاسه‌ی مقابلش بود داشته باشه، از بین کلمات قرمز و پلاستیکی روی شیشه به قطرات بارون پشت پنجره خیره بود‌.

فلیکس با چاپ‌استیک‌هاش کمی ترشی برگ کنجد برداشت و همراه مقداری از اون رشته‌‌ها توی دهنش گذاشت. به مینهو حق می‌داد اون طور گرفته و بی‌حال باشه اما هنوز هم چانگبین رو درک نمی‌کرد.
-    ولی این‌که نامزد سابق هایون نونا با دوست‌دختر سابق چانگبین به نونا خیانت کرده چرا باید باعث عذاب وجدان چانگبین بشه؟

مینهو به سمت فلیکس برگشت.
-    احتمالا بابت اینکه خودش سو مین رو رها کرده احساس گناه می‌کنه. فکر می‌کنه اگه با اون دختر می‌موند عروسی نونا به هم نمی‌خورد.

فلیکس لب‌هاش رو جلو داد.
-    خودش هم بعد از جداییشون حال خوبی نداشت. ولی این دلیل نمیشه از ما فرار کنه!

-    فقط خیلی احمقه.
قاشقش رو برداشت تا کمی از سوپ وسط میز بچشه. اوضاع خونه‌شون اصلا خوب نبود و کسی جز هایون اونجا حتی لبخند هم نمی‌زد. مینهو می‌دونست که حال هیچ‌کس بدتر از خواهرش نیست اما شخصیت هایون همینطور بود؛ توی خلوتش گریه می‌کرد و سعی می‌کرد احساس واقعیش رو به کسی نمایش نده. حتی دیگه سر کار هم نمی‌رفت... دلش نمی‌خواست کسی اون اتفاق رو به روش بیاره و از اونجایی که همکارانش هم برای مراسم دعوت بودن، تصمیم داشت شغل جدیدی پیدا کنه. قلب مینهو فقط با یادآوری اون شب هم فشرده می‌شد.
-    باید برم سراغش و جونش رو بگیرم؟

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘓𝘪𝘹]Where stories live. Discover now