─Part 33;

120 24 101
                                    

پارت سی و سوم:
"그대 안의 번째 차원에 살고 있고 나는 그리움에 숨이 막힌다."
تو بُعد چهارم را درون من زندگی می‌کنی و من نفس‌هایم را به دلتنگی می‌بازم  

ابر غلیظی روی شهر نشسته بود و اون روز وقتی فلیکس وارد خونه شد، نفسش به سختی راه ریه‌هاش رو طی می‌کرد. شاید باید همون بیرون می‌موند و حداقل تا آخر شب به خونه‌ی دلگیرشون برنمی‌گشت اما خسته بود؛ خستگی‌ای که تمام وجودش رو به درد می‌کشوند.

حالا هوا رو به تاریکی می‌رفت و فلیکس هم تمایلی نداشت چراغ‌ها رو روشن کنه. با قدم‌هایی سنگین از راه پله عبور کرد تا به اتاق و تختش برسه و بعد چشم‌هاش رو روی هم بذاره.

کوله‌ش رو توی اتاق تاریک جایی روی زمین رها کرد و بعد روی تختش نشست. زمانی که از دروازه‌ی اصلی دانشگاه عبور می‌کردن، طعنه‌هایی در رابطه با گرایشش از چند نفر شنیده بود و البته، قبل از همه چیز سعی کرده بود عصبانیت مینهو رو آروم کنه. می‌دونست مینهو قرار نیست تنش پیش اومده و اذیت شدنش رو تحمل کنه و فقط دست روی دست بذاره پس بهترین راه این بود که از اون چند نفر دور بشن. حالا بالاخره بعد از راهی کردن مینهو به قرارش با جیسونگ، به اون خونه‌ی سرد برگشته بود تا بار دیگه به خاطر چان اشک بریزه. اون مرد ازش می‌خواست بخنده؛ لبخند بزنه و به دردی که بنگ‌چان می‌کشید اعتنا نکنه اما قلب فلیکس طوری که انگار از روز اول هم بخشی از بدن چان بوده از دوریش زار می‌زد و حل شدن توی آغوشش رو می‌خواست. زندگی تماما بین بازوهای چان معنا پیدا می‌کرد... درحالی که فلیکس می‌تونست باعث خاموشیش بشه. هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد اونطور توی عشق مردی غرق بشه اما حالا که حاضر بود همه چیزش رو بده تا به معشوقش برسه، کسی که باید باهاش مقابله می‌کرد یه غریبه نبود؛ باید با خود چان می‌جنگید و بهش غلبه می‌کرد... خود چان بود که از نزدیکی فلیکس درد می‌کشید. 

دستی روی صورتش کشید اما دیگه اشکی اونجا نبود. اشک‌هاش شاید به پایان رسیده بودن... شاید فقط باید اون شرایط رو می‌پذیرفت و باهاش کنار می‌اومد؟ دقایقی قبل، وقتی اون چند نفر بهش می‌خندیدن و پیشنهادهای نفرت انگیزشون رو با تمسخر اعلام می‌کردن، فلیکس لحظه‌ای احساس کرد دیگه هیچ اهمیتی براشون قائل نیست. شاید برای همین فکر کرده بود حالا که دردش به اوج خودش رسیده، دیگه قرار نیست احساسش کنه. اما اون درد هنوز اونجا بود، قوی‌تر از همیشه و انقدر کشنده که فلیکس نخواد تحملش کنه. هرچند به نظر نمی‌رسید هیچ راه فراری داشته باشه.

𝙃𝙖𝙥𝙥𝙞𝙡𝙚𝙨𝙨 [𝘊𝘩𝘢𝘯𝘓𝘪𝘹]Where stories live. Discover now