جونگ کوک به خوبی از خواب بیدار شد. اتاق روشن بود و صداهای شهر به طور ضعیفی در پس زمینه شنیده می شد. جونگ کوک برگشت و به ساعت زنگ دار دیجیتال نگاه کرد.12:23
تقریباً ظهر بود، و این یک معجزه بود که تهیونگ بیدار نشده بود. جونگ کوک با لبخندی آرام صورتش را در موهای تهیونگ که عمیقاً در آغوشش خوابیده بود فرو برد. او از ساعد جونگ کوک به عنوان بالش استفاده می کرد و تا جایی که می توانست به جونگ کوک چسبیده بود. جونگ کوک همان طور که شب گذشته را به یاد می آورد، تهیونگ را، اگر ممکن بود، نزدیک تر نگه داشت.
همه چیز خیلی شدید و در عین حال خالص بود. همه چیز بسیار پرشور و در عین حال بی گناه بود. جونگ کوک هرگز نتوانست اولین بار با هم بودن را فراموش کند. هرگز نرمی و گرمی را که تهیونگ به او داده بود فراموش نمی کرد . هرگز فراموش نمی کرد که او در آغوش تهیونگش چه احساس زنده بودن می کرد. او هرگز نتوانست نالههای خجالتیاش را فراموش کند و روشی که پشتش را قوس میداد و بیصدا بیشتر میخواست.
دیشب، جونگ کوک بارها تهیونگ را داشت. آنها با هم متوجه شده بودند که تهیونگ هیچ قانونی در رختخواب ندارد. به جز یکی، او نیاز داشت که چهره جونگ کوک را در حین انجام این کار ببیند. وگرنه وحشت زده و ترسیده بود. جونگ کوک میدانست که این به این دلیل است که تهیونگ هنوز با این تماس صمیمی بیگانه بود، اما به مرور زمان به آن عادت میکرد. و البته جونگ کوک خوشحال خواهد شد که معلم او باشد.
جونگ کوک تنها زمانی توانست متوقف شود که تهیونگ به حدی از هوش رفتن رسیده بود. او سپس تهیونگ را به حمام برده بود، بدن تخلیه شده اش را به آرامی شست و او را از مایعات بدنشان پاک کرد. شستن تهیونگ در حال تبدیل شدن به یک سرگرمی برای جونگ کوک شده بود. این دومین باری بود که او این کار را می کرد، و در هر دو مورد تهیونگش یا خواب بود، یا از شدت خستگی تقریباً بیهوش شده بود. اگر مجبور بود اعتراف کند، این رضایت عجیبی به جونگ کوک می داد. یک چیز احمقانه برای غرور یا او اینطور حدس می زد. بعد از حمام، جونگ کوک موفق شده بود یکی از تی شرت های خودش را به تهیونگ بپوشاند، و یک شلوار گرمکن برای خودش پیدا کرده بود، و سپس آنها در میان دست و پا و بازوهای درهم به خواب رفته بودند.
جونگ کوک با احتیاط پاهای بهم پیچیده شان را باز کرد و سر تهیونگ را روی بالش گذاشت. جونگ کوک با کاشتن یک بوسه نرم روی شقیقه اش، به آرامی تخت را ترک کرد. اما با احساس غیبت او، تهیونگ به سمت جونگ کوک خزید و در خواب ناله کرد زیرا نتوانست او را پیدا کند. جونگ کوک با فکر کردن سریع به سمت کمد رفت و پتوی صورتی تهیونگ را برداشت. او با احتیاط آن را در آغوش تهیونگ گذاشت و بلافاصله تهیونگ پتو را در آغوش گرفت و صورتش را در آن فرو کرد.